نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

صحبت به سبک نگاری

سلام فندق مامان دختر کوچولوی من  امروز مامان میخواد چندتایی از کلمات بامزه وقشنگت رو برات به یادگار بزاره که اون قدر خوشم میاد از طرز بیانت که منم  مثل خودت  باهات حرف میزنم وتازه کلی هم میخندم وماچ مالیت میکنم گاهی هم تو دهنت رو ماچ میکنم وتو بغلم فشارت میدم 1 وقتی ازم میخوای که یه چیز گرم رو برات خنک کنم میگی  مامان مامان بدیرسلد کن می بوزم   2 وقتی لب رود یا برکه جایی قورباغه میبینی میگی  اه مامان قورغابه گشنگه  3 وقتی گشنته وازم غذا میخوای میگی  مامــــــــــان گشمکم شمکم درد میکنه...
2 شهريور 1394

هدایای چند وقتی دخترام

سلام مر یم ونگار قشنگم جگر گوشه های مامان                                                    امروز میخوام هدایای چند وقت اخیر وبراتون به یادگار بزارم  این رو مامان مریم برای نوه ها گلش از تهران خریده  سمت راستی برای نگاری وسمت چپی هم برای مریم گلم     اینم برای مریم که خاله آذر از آلمان آورده این تل وگیره وآبنبات شیشه ای رو هم خاله آذر از آلمان آورده برای نگاری اینم از طرف بابایی برای دختر...
29 مرداد 1394

تولد 5 سالگی مریم زیباترین بهانهء زندگیم

                    سلام عشق و روح مامان  سلام هستی و وجود مامان  سلام زیبا ترین زیباییها  امروز میخوام برات از تولد 5 سالگیت بنویسم  قبل از هر چیز ازت معذرت میخوایم که تولدت رو کمی دیر ومختصر گرفتیم آخه چون قبل از تولدت اسباب کشی داشتیم وخیلی درگیر جابجایی بودیم وخسته اما انشاالله برای سالهای بعد جبران میکنیم  جونم برات بگه ما برای شب جشنت مامان مریم اینا ومامان فاطمه اینا وخاله مهری رو برای شام ودور همی تولد شما عروسک خانمم دعوت کردیم که طاها پسر عمو شیرزاد هم با مامان مریم اینا اومد خونمون تا تولد...
25 مرداد 1394

دلنوشته هایی از جنس گل مریم

سلام مریم من ای اولین وزیباترین دلیل مادریم تولدت مبارک عشــــــــــــــــــــــــقم روز تولدت مصادف شده با ولادت حضرت معصومه وروز دختر            ر وز دختر هم مبا رکت باشه عزیزم     میخوام کمی از احساسم برات بنویسم گر چه زبونم از گفتن عشق وعلاقم به بتو عاجزه ودستهام یاری نوشتن نمیکنه اما چاره ای نیست باید نوشت آخه باید بدونی که برام کی و چی هستی    چه زیبا بود روزی که تو را در آغوشم کشیدم فرشته ای کوچک به زلالی آب به درخشندگی خورشید که عطر تنش بوی گلهای بهشتی رو میداد اون لحظه برام قشنگترین لحظهء ع...
25 مرداد 1394

عکس های اخیر دخملیهام

سلام سلام  جوجه های ناز نازی من مریمی ونگاری من  امروز مامان کلی عکس برای یادگاری داره امیدوارم خوشتون بیاد  مریم ونگار ویه باغ تامسون مریم جونم در رستوران دخملیهام رفتن پل شاهپور مریم ونگار جونم عاشق طبیعتن وای که آب بازی چه  حالی میده آب دزدک های مامان این عکس رو مامان از غروب آفتاب انداخته  اینجا هم با وروج...
20 مرداد 1394

تولد مامان وبابا

سلام فرشته های مامان وبابا دخترای عزیز تر از جونم  امروز میخوام براتون از ماجرای تولد مامان وبابا بنویسم 20 خرداد تولد مامان زینب  22 خرداد تولد دوست خوب و شریک لحظه لحظهء زندگیم سالار عزیزم شب 22 یعنی شب تولد بابایی مامان مریم به مناسبت تولدمون ما رو شام به رستوران دعوت کرد وما چهار تایمون به همراه مامان مریم وعمه گیتی رفتیم رستوران ققنوس و شام خوردیم بعد از اون هم رفتیم خونه مامان مریم اینا وبازم مامان مریم زحمت کشید وبرامون کیک خرید تا با عمو شیرزاد اینا  دور هم باشیم  اینم کیکی که مامان مریم زحمتش رو کشید همگی دور هم کیک خوردیم وع...
22 خرداد 1394

تابستونه ودریاش

سلام گل دخترام قند وعسلام شیرین ترین های من بهترین های من عمر وهستی مامان                                                                               امروزم اومدم با یه خاطره قشنگ دیگه                         جمعه بابایی یهو تصمیم گرفت که بریم دریا وهمون جا ویلا اجاره کنیم وشب رو بمونیم من وشما دوردونه هام هم از تصمیم بابایی خوشحال شدیم بنا براین منم هم...
15 خرداد 1394

مریم ونگاری وجوجه رنگیها

سلام گلبرگ گلم عزیز دلم مریم من نفس مامان نگار من عشق مامان دخترهای قشنگ وعزیز تر از جونم   امروز مامان میخواد براتون یه ماجرای قشنگ دیگه رو به یادگار بزاره هر ساله فصل بهار که میشه بابایی برای شما فسقلی های دوست داشتنیمون جوجه رنگی قشنگ وکوچولو میخره آخه شما دخترهای شجاع ونترس من از پرنده ها نمی ترسین امسال هم مثل سالهای قبلبراتون جوجه خرید البته اینو بگم که شما مریم مامان امسال بابایی رو همراهی کردی وخودت رنگهاشون رو انتخاب کردی وقتی خریدینشون واومدین خونه از جلو در دداد زدی نگار جونم نگار جونم جوجه رنگی خریدم و با کلی ذوق از جعبه در آوردی وبا نگاری تقسیم کردی وشبش هم که خواست...
13 خرداد 1394

ماجرای رفتن به جنگل

سلام به مریم ونگار زیباترین بهانهء زندگیم                                                                                                دخترای قشنگم امروز مامان میخواد براتون از ماجرای خوش رفتن به جنگل رو برات...
21 فروردين 1394