تابستونه ودریاش
سلام گل دخترام قند وعسلام شیرین ترین های من بهترین های من عمر وهستی مامان
امروزم اومدم با یه خاطره قشنگ دیگه
جمعه بابایی یهو تصمیم گرفت که بریم دریا وهمون جا ویلا اجاره کنیم وشب رو بمونیم من وشما دوردونه هام هم از تصمیم بابایی خوشحال شدیم بنا براین منم همهء وسایل مورد نیازمون رو جمع کردم وبابایی هم گوشت چرخ شده خرید وبساط کباب کوبیده رو آماده کرد تا شام کباب بخوریم خلاصه همگی به اتفاق مامان فاطمه راهی دریا شدیم وقتی رسیدیم بابایی رفت تا ویلا اجاره کنه اما نتونست آخه ویلا لب ساحل همگی اجاره داده شده بود وبابایی مجبور شد پلاژاجاره کنه عمو شیرزاد اینا هم قرار شد بیان اما مهمون براشون اومده بود ونتونستن خلاصه همه وسایلمون رو چیدیم وبابایی هم چادر بنا کرد واول از همه هم بساط شام رو راه انداخت ویه کباب سالاری ومشتی دور هم خوردیم بعد از شام هم چهارتایی رفتیم لب ساحل وماهیگیرها رو تماشا میکردیم که داشتن ماهی میگرفتن وشما دوتا وروجک هم بیکار نموندین ویه دستی به ماسه های لب ساحل زدین وبرای خودتون صدف جمع کردین بعد از کمی هم برگشتیم پلاژ تا با مامان فاطمه چای بخوریم وقتی شما نگار مامان خسته شدی من رو پاهام خوابوندمت وقتی هم خوابت سنگین شد بردمت تو چادر تا راحت لالا کنی مامان فاطمه هم کنارت خوابید و اما شما مریم مامان خیلی خسته بودی اما نمیخوابیدی آخه قرار بود محمد ونازنین جون بیان پیشمون و اومدن ودور هم چای ومیوه خوردیم وپاسور بازی کردیم خانما با هم آقایون هم با هم حکم بازی کردیم وآقایون باختن بعدشم بابایی برامون چندتایی جک تعریف کرد وحسابی خندیدیم وبعدشم محمد وبابایی خاطره دوره بچگیهاشون رو تعریف کردن تا ساعت 5 صبح دور هم بودیم وبعدشم محمد ونازی رفتن وقتی هم که شما مریم جونم لالا کردی من وبابایی دوتایی رفتیم لب ساحل تا بابایی قلاب بندازه یکی دو ساعتی رو با هم لب ساحل موندیم وکمی گپ زدیم ویادی از دوره نامزدیمون کردیم که دوتایی با هم خیلی اومدیم دریا ماهیگیری خلاصه من خیلی خسته شده بودم و بعد رفتم تا بخوابم وبابایی هم نیم ساعت بعدش اومد وخوابید تا حوالی ساعت 10 صبح وقتی از خواب بیدار شدم چای دم کردم وصبحونه رو آماده کردم وبعدشم همگی شما رو از خواب ناز بیدار کردم تا دور هم صبحونه بخوریم بعد از اونم شما وروجکا رفتین وبا ماسه خشک بازی کردین حدودا" ساعت 2 بعد از ظهر بود که وقتی هوا گرم شد همگی به اتفاق هم رفتیم لب ساحل تا شما فرشته های کوچولوم آب بازی کنید
اینم وروجکای آب دوست من
الهی قربون قیافتون برم عـــــــــــــــــــــــــــزیزای من
بعد از این که شما مامان فاطمه تنی به آب زدین لباساتون رو عوض کردم و بعد هم وسایلمون رو جمع کردیم وراهی خونه شدیم تو راه هم بابایی برامون خوراکی ونوشیدنی خرید وخوردیم و قتی به خونه رسیدیم همگی از فرط خستگی خوابیدیم وحوالی غروب از خواب بیدار شدیم .اینم از یه ماجرای قشنگ دیگه برای دخملام
برای دخترام
پاک من مقدس من دختر من تاج سرم گل باغ زندگیم
مریم جون من
بهشت من زیبا روی من آرامش من هستی من
نگار جونم
زیبا ترین هدیه ء خدا امید امروز وفرداهای من خیــــــــــــــلی زیاد دوستون دارم هر طپش قلب من اسم شما رو صدا میزنه عـشـــــــــــــــق من و روح من شما دوتا هستید شادی شما شادی منه ولبخندتون هم زیبا ترین آهنگ دنیاست برای من می خوامتون زیـــــــــــاد خیـــــــــلی زیاد