نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

مریم توپولو وتنبل

سلام مریم من پاک ومقدس من دخترکم وعزیز ترین عزیزام مرمرم  عزیز مامان شما دخترک سبزه من مثل آبجی نگار قبل ظهر به دنیا امدی ولی در ساعت 11:30 تاریخ 25   مرداد که ساله خرگوش بود وای که من عاشق ماه تولدتم  در 7ماه و12 روزگی اولین دندونت در امد  در 8 ماه و15 روزگی سینه خیز رفتی  در 9 ماهگی چهار دست وپا رفتی  و تنبل من در13 ماه و4 روزگی راه رفتی  نا گفته نمونه که تا 1سالگی بلعیدن رویاد نگرفتی  برات بهترین ها رو ارزو می کنم عمرت طولانی باد همراه با سلامتی عشقم .   آمین         ...
14 مرداد 1392

ذوق وشوق

دخترهای قشنگم گلهای باغ زندگیم سلام الان که شما خوابید من امدم تا خاطره قشنگ دیروز رو ثبت کنم. دیروز صبح بابایی رفت ارگ خریدوقتی امد خونه مریم کنجکاوه مامان زودی در جعبه رو وا کرد شروع کرد به گیر دادن بابایی که برام اهنگ بزن بابایی هم که خیلی دوستت داره قبول کرد و برات اهنگ خوابهای طلایی رو زد تو هم شروع کردی به خوندن نمیدونم چی می خوندی ولی خیلی صدای قشنگی داری منم بغلت کردم و شروع کردم به بوسیدنت بابایی گفته که می خواد نوازندت کنه وقتی مامان مریم و عمه جون امدن خونمون تو با ذوق دست عمه رو گرفتی تا بهش نشون بدی که ارگ داری (ا لهی دورت بگردم) کلی هم برای مامان مریم شیرین  زبونی کردی. نگار بیدار شد باید برم بوس بوس. ...
13 مرداد 1392

تعطیلات آخر هفته

  سلام دخترهای قشنگ مامان پرنسس های دوست داشتنیم. بعد از دو روز تازه وقت کرذم که بیام تا خاطره جمعه رو براتون بنویسم . ظهر جمعه بابا جون بهمون گفت که اماده شیم که بریم جنگل اخه مریم مامان جنگلو خیلی دوست داره خلاصه ما راهی شدیم به بشل رفتیم چه هوای خوبی بود مریم کوچولو :تو همش دنبال بابامی رفتی تا چوب جمع کنی چه آتیشی راه انداختیت دیدنی بود بعد مریم مامان قربونش برم شروع کردی به بازی واذیت خواهر کوچولوت کلی حیونای جورواجور  هم دیدی اسب وگاو وسگای خیلی بزرگ که دخملی من از هیچ کدومش نترسید آخه مریم من خیلی قوی و نترسه( عزیزم )نگار که همش اذیت میکرد و بعد می خوابید بعد از کلی خوشی وعکس گرفتن دیگه هوا داشت تاری...
13 مرداد 1392