نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

عکس های آذر ماه دخترکام

سلام گلهای باغ زندگیم   مریم ونگار جون جونیم مامان امروز میخواد براتون کلی عکس به یادگار بزاره امیدوارم در آینده از دیدنشون لذت ببرید  مریم مامان دوتا از مرواریدهای سفید صدف دهنت با هم افتاده مامان هم برات گذاشته زیر بالشتت تا فرشته دندون ببره وبرای شما دخملم هدیه بیاره اینم از عکس های دخترای گل وبلبل من مــــــــــامـــــــــــــــان عـــــــــــــــــــــــــــــاشقتونه عشـــــــــــگولک های ناز نازیم ...
23 آذر 1394

هدایا دخملیام

سلام عشق و زندگی مریم سلام قلب و نفس نگار                               امروز مامان میخواد براتون هدایایی که اخیرا" گرفتین رو به یادگار بذاره اول از همه هدیه های کوچولویی که از خانمت تو مدرسه گرفتی شروع میکنیم این پاکن وتراش رو خانمت به خاطر فعالیتت در کلاس بهت هدیه داده اینم خانم قرآن به خاطر یادگیری چشم گیرت تو حفظ 6 سوره کوتاه قران بهت هدیه داده اینم هدایای مامان مریم جون برای مریم خانم مامان این لوازم تحریر وکلی کش مو رو خانم نرا...
17 آذر 1394

جشن های مدرسه

سلام عشق مامان گل برگ گل من عزیز دلم                                    الان که داشتم سایت مدرستو نگاه میکردم این چندتا عکس رو از تو سایت کپی کردم تا بزارمش تو وبت یادگار بمونه گرچه به مناسبتهای مختلف مدرستون از شما عکس وفیلم میگیره وقتی که چاپ شد وفیلمش هم تبدیل شد بهمون میدن ولی نه الان آخر سال واسه همین مامان فعلا" اینا رو میزاره برات تا بعد این عکسا رو روز کودک ازتون انداختن این عکسای جشن قرآن هست...
13 آبان 1394

مریم ونگار دخترای حسینی مامان

سلام عزیزای دلم بهترین های من فرشته کوچولوهای مامان  عزاداریتون قبول بهشتی های من امروز میخوام مختصر ماجرای ماه محرم رو براتون بنویسم   شب اول محرم شب اول محرم مادر جون نرگسی مثل هر سال مسجد محلشون شام میدادن خاله جون هم ازمون خواست که بریم مسجد محلشون ما هم رفتیم قربون دخترام برم با نوحه خونی آخوند شما هم سینه میزدین ومثل خانم ها کنارم نشسته بودین وجیکتون در نیومد و این متانتتون تو مسجد برام غرور آفرین بود شب هفتم  شب هفتم دوست بابا ممی همهء ما یعنی خانواده خودمون عمو شیرزاد اینا وخاله مهری وخاله آذر (که برای ماه محرم از آلمان اومد ه بود ) ...
9 آبان 1394

پرفسور کوچولوی من چیا باید بخونه

                                  سلام نابغهء مامان بچه  درس خون من پرفسور 6 ساله من امروز مامان میخواد کتابهای درسیت رو برات تو صندوقچه خاطراتت به یادگار بذاره   اینم برنامه غذایی هفتگی که خانم بهداشتت داده  عزیز مامان شما بچه درس خون مامان 5 مربی مربوطه داری  1 برای زبان اینگلیسی  2 برای ورزش  3 برای قران 4 برای بهداش...
6 آبان 1394

عید قربان

                                             سلام عزیزای من دختر قشنگای مامان عروسک من مریم جون ملوسک من نگار جون امروز هم میخوام ماجرای عید قربان رو مختصر بنویسم. شب قبل عید ما همگی و عمو شیرزاد اینا رفتیم خونه مامان مریم برای شام خونه مامان مریم بودیم وخوابیدن هم موندیم تا بابا سالاروطاها  صبح برای قربانی گوسفند به بابا ممی کمک کنن صبح قبل از این که خورشید طلوع کنه بابا ممی وبابا وطاها جون ومن از خواب بیدار شدیم ورفتیم سراغ گوسفند بیچاره شما مریم مامان خیلی دوست داشتی که کمک ...
2 مهر 1394

بوی ماه مهر

                       سلام قند وعسلم گل دخترم عزیز دلم نفس من امروز میخوام برات از خاطره قشنگ مدرسه رفتنت بگم قربونت برم که بزرگ شدی وخانم شدی ومیری مدرسه زنگ شکوفایی 31 شهریور اولین روز مدرسه رفتن شما دختر گلم بود که به اصتلاح زنگ شکوفایی بچه های پیش دبستانی بود و من وشما صبح ساعت 7:30 صبحونه خوردیم ومن برات میوه وخوراکی ودفتر نقاشی ومداد رنگی تو کیفت گذاشتم وراهی مدرسه شدیم اینجا مریم جون کفش هاشو پاش کرده ومیخوایم بریم مدرسه وقتی رسیدیم مدرسه که اینم از ورودی مدرسه مریم جونم ...
1 مهر 1394

صحبت به سبک نگاری

سلام فندق مامان دختر کوچولوی من  امروز مامان میخواد چندتایی از کلمات بامزه وقشنگت رو برات به یادگار بزاره که اون قدر خوشم میاد از طرز بیانت که منم  مثل خودت  باهات حرف میزنم وتازه کلی هم میخندم وماچ مالیت میکنم گاهی هم تو دهنت رو ماچ میکنم وتو بغلم فشارت میدم 1 وقتی ازم میخوای که یه چیز گرم رو برات خنک کنم میگی  مامان مامان بدیرسلد کن می بوزم   2 وقتی لب رود یا برکه جایی قورباغه میبینی میگی  اه مامان قورغابه گشنگه  3 وقتی گشنته وازم غذا میخوای میگی  مامــــــــــان گشمکم شمکم درد میکنه...
2 شهريور 1394

هدایای چند وقتی دخترام

سلام مر یم ونگار قشنگم جگر گوشه های مامان                                                    امروز میخوام هدایای چند وقت اخیر وبراتون به یادگار بزارم  این رو مامان مریم برای نوه ها گلش از تهران خریده  سمت راستی برای نگاری وسمت چپی هم برای مریم گلم     اینم برای مریم که خاله آذر از آلمان آورده این تل وگیره وآبنبات شیشه ای رو هم خاله آذر از آلمان آورده برای نگاری اینم از طرف بابایی برای دختر...
29 مرداد 1394

تولد 5 سالگی مریم زیباترین بهانهء زندگیم

                    سلام عشق و روح مامان  سلام هستی و وجود مامان  سلام زیبا ترین زیباییها  امروز میخوام برات از تولد 5 سالگیت بنویسم  قبل از هر چیز ازت معذرت میخوایم که تولدت رو کمی دیر ومختصر گرفتیم آخه چون قبل از تولدت اسباب کشی داشتیم وخیلی درگیر جابجایی بودیم وخسته اما انشاالله برای سالهای بعد جبران میکنیم  جونم برات بگه ما برای شب جشنت مامان مریم اینا ومامان فاطمه اینا وخاله مهری رو برای شام ودور همی تولد شما عروسک خانمم دعوت کردیم که طاها پسر عمو شیرزاد هم با مامان مریم اینا اومد خونمون تا تولد...
25 مرداد 1394