دخملیهام وآب بازی
سلام عشق وزندگی مامان وبابا دخترهای نازم امروز هم براتون یه خاطره دیگه از یه روز قشنگ دارم پنج شنبه شبش بابایی یهو تصمیم گرفت که بریم دریا وحال وهوا عوض کنیم واسه همین هم منه مامانی وسایل مورد نیاز رو جمع کردم ورفتیم دنبال مامان فاطمه وبا هم راهی دریا شدیم خیلی شلوغ بود بابایی از دوستش یه آلاچیق بزرگ گرفت و نشستیم هوا خیلی عالی بود خنک ودلنشین اول از همه با کمک شما دخترای ناز بابایی بساط کباب رو راه انداخت ومنم سفره رو چیدیم ودور هم کباب خوردیم و بعدشم من وبابایی پاسور بازی کردیم که مامان باخت بعد از اون هم شما دخترکهای نازم کمی تنقلات و...باز کردین وبا مامان فاطمه سرتون گرم شد اما من وبابا همچنان در نبرد بود...
نویسنده :
زیــنب (مامان)
21:17