مریم ونگار دخترای حسینی مامان
سلام عزیزای دلم بهترین های من فرشته کوچولوهای مامان
عزاداریتون قبول بهشتی های من
امروز میخوام مختصر ماجرای ماه محرم رو براتون بنویسم
شب اول محرم
شب اول محرم مادر جون نرگسی مثل هر سال مسجد محلشون شام میدادن خاله جون هم ازمون خواست که بریم مسجد محلشون ما هم رفتیم قربون دخترام برم با نوحه خونی آخوند شما هم سینه میزدین ومثل خانم ها کنارم نشسته بودین وجیکتون در نیومد و این متانتتون تو مسجد برام غرور آفرین بود
شب هفتم
شب هفتم دوست بابا ممی همهء ما یعنی خانواده خودمون عمو شیرزاد اینا وخاله مهری وخاله آذر (که برای ماه محرم از آلمان اومد ه بود )رو دعوت کرد به مسجد محلشون کولا که شام اون شب نظر هر سال خودشون بود از عزاداریشون بگم که خیلی شنیدنی وزیبا بود واقعا"آدم تحت تاثیر قرار میگیره و از خود بی خود میشه که اونجا شما مریم مامان گوشی بابا رو گرفتی تا از عزاداریشون فیلم بگیری
منم این عکس رو ازت تو حیاط مسجد انداختم
بعد از این که دسته های محله اطراف اومدن ورفتن ما هم به خونه مامان مریم اینا برگشتیم
روز نهم
ظهر نهم یکی از دوستان مامان مریم ما رو به خونش دعوت کرده محلهء( اتو) بنا براین (مامان مریم وعمو شیرزاد اینا ونازنین جون وخانواده 4 نفره ما)رفتیم خونشون آخه تو محلشون رسم بر اینه که هر کسی در خونش به روی مهمونهای امام حسین بازه وهمه خونه های محله غذای نظری میدن وقتی رسیدیم خونشون با مهمون نوازی گرم وصمیمانهء اونها برخورد کردیم بعد هم مامان مریم شما دخترک نازم وطاها رو برد تعزیه خلاصه خیلی از محله باصفا ومردم خون گرمشون خوشمون اومد
از اونجایی که محلشون تو منطقه ییلاقی بود وبا صفا منم یه چندتایی عکس ازتون انداختم
اینم نگار ونیلوفر کوچولو نوهء خانواده ای که ما مهمونشون بودیم
بعد از ظهر هم وقتی خیابون ها خلوت شد وترافیک کم شد برگشتیم خونمون
روز تاسوعا
روز تاسوعا هم ما ومامان مریم وعمه گیتی وخاله آذر وخاله مهری وخانواده نازنین جون اینا وفرانک جون رفتیم بادله که تو راه برگشت از منظره قشنگ وشگفت انگیزی دیدن کردیم اهالی محله بادله واقعه کربلا رو به تصویر کشیدن البته به صورت خیلی واقعی منم دلم نیومد که عکس نندازم وفیلم نگیرم آخه خیلی احساسی بود
اینجا مثلا" سر امام حسین رو بریدن وخواهرش داره زاری میکنه
اینجا شما فندق مامان ازم می پرسی برم تو چادر ببینم توش چیه؟
الهی قربونت برم که فکر میکنی بازیه
اینجا هم حضرت ابولفضل وقتی خواست آب ببره بازوهاش رو بریدن
خیلی برای شما مریم ونگار مامان سوال بر انگیز بود مدام ازم می پرسیدن
این کیه چرا دستش جداست ؟
چرا سرش بریدست ؟
این خانما چرا گریه میکنن؟
که به اسب بیچاره تیر زده؟
و.....................
خلاصه بعد ازدیدن این منظره دیگه کم کم راهی خونه مامان مریم اینا شدیم اما قبلش همگی یه سر رفتیم پارک شهید زارع ویکی دو ساعتی رو با هم وقت گذروندیم.
فردا که کسی را به کسی کاری نیست
دامان حسین اگر نگیرم چه کنم