نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

یه روز گرم وآب بازی

                                                                       به سلام مامان از این برا                         سلام مریم ونگارم دخترای قشنگم ببخشید از این که دیر به وبتون سر زدم بگذریم امروز اومدم تا یه خاطره کو تاه ولی خیلی شاد براتون ثب...
8 خرداد 1393

تولد عمه گیتی

سلام گل پریا ناز نازیا دخترای شیرین تر از عسل جوجه های قشنگ من امروزم اومدم تا یه خاطره قشنگ دیگه رو به خاطرات شیرینتون اضافه کنم سوم خرداد روز تولد عمه گیتی بود (تولدت مبارک عمه جونم) مامان مریم برای شام وتولد عمه جون دعوتمون کرد ما هم حوالی ساعت نه رفتیم خونه مامانی عمو شیرزاد اینا وخاله مهری اینا هم بودن بعد از کمی عمع گل بهار وامیر حسین هم اومدن و دور هم نشستیم وگپ زدیم تا این که مامان مریم کم کم سفره شام رو پهن کرد وشام رو کشید وبازم از دست پخت خوش مزش و خورشت مرغ عالیش خوردیم بعد از صرف شام وکمی خوش وبش کردن یواش یواش تولد شروع شد عمه مامان مریم کیک تولد عمه جون رو آورد وای عمه ج...
3 خرداد 1393

ولادت امام علی (ع)وروز پدر مبارک

از قدرت لایـزالی یزدانی گردیده قــلــوب شـیــعــیـان نورانی از فاطمه بنت اسد شد ظاهر در کـعــبــه وجـــود عـــلـی عـمرانی . . .   میلاد امام علی (ع) و روز پدر بر همهء پدران مهربان عالم مبارک باد پدرم حامی دنیای من است باغبان آرزوهای من است روزت مبارک پدرم ...
23 ارديبهشت 1393

روز مادر

سلام دختر های زیبای امروز من ومادر های مهربان فردا امروز اومدم تا از خاطره روز مادر براتون بنویسم شب گشته  ما به مناسبت روز مادر رفتیم دیدن مامان فاطمه البته خونه خاله سادات جمع شدیم آخه مامان فاطمه یه دو هفته ای میشه که به خاطر شکستگی پاش نمی تونه از تخت خوابش پایین بیاد وراه بره وخاله جون ازش مراقبت میکنه شب   بابا سالار وعمو اکبر وخاله جون مامانی رو از دکتر آوردن خونه و منم برای شام مرغ وشامی و ماهی درست کردم تا همه دور هم در کنار مامان فاطمه وآقا جون یه شب خوشی رو بگذرونیم خلاصه حوالی ساعت 10 شب بود که خاله صدیقه خاله من و دختر خاله فاطمه وشوهرش ودختر خاله بهاره وشوهرش وپسر خال...
31 فروردين 1393

ولادت حضرت فاطمه (س)

      مـادران پاکنـد، همچـون یـاسها گـوهـرانـی ، بهتـر از المـاسها قلبشان دشتی ز مهـر و عاطفه روحشان لب ریز از، احسـاسـها         ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر بر همهء مادران عالم  مبارک باد. ...
31 فروردين 1393

سیزده بدر

سلام خانم کوچولو های  مامان سلام فرشته های آسمونی  سیزده تون بدر خوشی هاتون صد برابر دشمناتون در بدر شما دوتا عروسکام هم هستین تاج سر بازم مامانی اومد با یه خاطره دیگه  خوب از کجا بگم آهان شب  دوازدهم عید بابا سالار و عمو شیرزاد ودوستاشون رفتن ماهی گیری که تو راه برگشت به خونه تو جاده گوهر باران نزدیک دریا چند تا آلاچیق برای سیزده بدر اجاره کردن  چون جاش خیلی خوب ومناسب بود بنا بر این همه روز سیزده بدر قرار شد که بریم اونجا صبح روز سیزدهم من وبابا زودتر از از همیشه از خواب بیدار شدیم و منم وسایل مرد نیاز شما دخترام رو آماده کردم وتو ماشین جا کردیم ووقتی خودمون آماده رفتن ش...
13 فروردين 1393

عید دیدنی خونه عمه گلبهار مهربونه

     سلام سلام   ای عزیز تر از جونم ای مهربونم ای هم زبونم شیرین زبونم مریم جونم ای دختره  شیطونم نگار جونم امروز هم مثل روزای دیگه مامان اومده تا یه خاطره قشنگ دیگه رو براتون  تو صندوقچه خاطرات به یادگار بزاره جونم براتون بگه روز دهم عید عمه گلبهار دعوتمون کرد خونشون برای شام تا همه دور هم باشیم ما هم حدود ساعت ٨:١٥ آماده شدیم وراهی خونه عمه خانم شدیم وقتی رسیدیم عمه وشوهرش عمو مسعود درو برامون باز کردن وبعد از سلام واحوال پرسی وارد اتاق شدیم ودیدیم بله همه هستن عمو علی اینا (عمو بابایی )وآقا ایمان وخانومش وآقا مهران وخانومش (پسر عمو های ب...
10 فروردين 1393

خاطره اولین دریا در سال 93

      سلام دخترهای قشنگم پادشاه قلب مامان وبابا این روزا زود به زود به وبتون سر میزنم آخه تو ایام عید کلی خاطره برای نوشتن دارم امروز ظهر که از خواب بیدار شدیم زودی شال وکلاه کردیم وبرای ناهار رفتیم خونه خاله سادات آخه خاله از صبح بهم زنگ زده بود واصرار اصرار که ناهار بیاید خونمون منم قبول کردم وقتی رسیدیم خاله جون  برامون چای آورد وبعد از صرف چای هم ناهار برامون آورد مرغ ودون انار با سبزی و کشمش پلو چون خیلی گرسنمون بود زیاد غذا خوردیم بعد از صرف غذا زیاد نشستیم آخه قرار بود بریم دریا اونم فقط به خاطر شما دخترای نازم چون شب قبلش شما مریمی یه کارتون دیدی که توش دریا وقایق بود وخیلی دوست داشتی که ...
9 فروردين 1393

اولین رفتنه به جنگل مریم ونگار در سال 93

سلام مریم ونگار عزیزم الهی قربون دخترای قشنگم برم  با اون  روحیه سبزشون   امروز اومدم تا خاطره اولین جنگل سال نو رو براتون بنویسم روز پنج شنبه بابایی برای تفریح ماها و آقا جون ومامان فاطمه رو به جنگل های شهرک صنعتی برد قبل از ظهر ما به اونجا رسیدیم وبرای ناهار هم بابایی برامون تدارک کباب گوشت رو دیده بود منم از خونه همهء وسایل مورد نیاز وحتی برنج ناهار رو آماده کرده بودم وخلاصه حصیر رو پهن کردیم وراحت لم دادیم وچای خوردیم بابایی هم تو راه کلی تنقلات ونوشیدنی خریده بود رو آورد وشما مریم ونگار عزیز مشغول خوردن شدین از اونجایی که جنگل پر از بوی بهار وگل های وحشی شده بود اشتهامو...
7 فروردين 1393

روز ششم عید

   سلام گل نمکی مریمکی  نگارکی با نمکی اصلا"گوله نمکین            امروز هم اومدم با یه خاطره دیگه روز ششم عید من وخاله سادات برنامه ریزی کردیم که یه روزه خونه همهء دایی ها وخاله هامون  بریم بنابر این از نزدیک به دور نوبتی خونه همشون سر زدیم اول خونه خاله زهرا رفتیم که خالهء مامان هستش وقتی رسیدیم خاله جون کلی شما مریمی رو نازت کرد وگفت که مریم چقدر بزرگ وخانم شده وماچت کرد بعدشم شما نگاری رو ماچید که داشت صدات در می اومد که من زودی ساکتت کردم آخه شما نگاری یه کم مامان شناسی وکمتر با بقیه اوخت میشی بعدشم ازم...
6 فروردين 1393