نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

روز ششم عید

1393/1/6 17:23
684 بازدید
اشتراک گذاری

   قلبسلام گل نمکی مریمکی  نگارکی با نمکی اصلا"گوله نمکینقلب  

نایت اسکین

 

 

 

 

امروز هم اومدم با یه خاطره دیگه

روز ششم عید من وخاله سادات برنامه ریزی کردیم که یه روزه خونه همهء دایی ها وخاله هامون  بریم بنابر این از نزدیک به دور نوبتی خونه همشون سر زدیم اول خونه خاله

زهرا رفتیم که خالهء مامان هستش وقتی رسیدیم خاله جون کلی شما مریمی رو نازت کرد وگفت که مریم چقدر بزرگ وخانم شده وماچت کرد بعدشم شما نگاری رو ماچید که داشت صدات در می

اومد که من زودی ساکتت کردم آخه شما نگاری یه کم مامان شناسی وکمتر با بقیه اوخت میشی بعدشم ازمون پذیرایی کرد ولی از اونجایی که وقتمون محدود بود زیاد نشستیم

خاله خیلی اصرار کرد تا شام بمونیم ولی نمیشد بعد از کمی نشستن وصحبت پا شدیم وراهی خونه خاله رقیه شدیم ولی قبل از برگشت خاله جون زحمت کشید وبهتون عیدی

داد خلاصه ما وخاله سادات اینا ودایی علی اینا وآقاجون اینا همگی رفتیم خونه خاله رقیه بعد از سلام وماچ وبوس نشستیم وبازم پذیرایی شما مریمی ونگاری کمی پر خوری

کردین خواستم دعواتون کنم که خاله رقیه دعوام کرد وگفت عید مال بچه هاست بزار راحت باشن ومنم چیزی بهتون نگفتم کمی نشستیم وگپ وصحبت کردیم وبازم شما

ونرگس ونگار عیدی گرفتین وراهی خونه خاله صدیقه شدیم خاله جون خیلی خیلی از دیدنمون خوشحال شد ومثل پروانه دورمون میگشت از اونجایی که دیگه جا برای

خوردن نداشتیم از خاله خواستیم که ازمون پذیرایی نکنه ولی خاله صدیقه کار خودشو کرد وکلی ازمون پذیرایی کرد وکمی بیشتر خونشون موندیم وکلی گپ زدیم وبا مهتاب

دختر خاله صدیقه مشغول صحبت شدیم به شما وروجکا که اصلا"بد نمی گذشت هم کلی خوردنی می خوردین وهم عیدیتون رو گرفتین وبا نوه های خاله صدیقه هم مشغول بازی

شدین شقایق نوه خاله از شما نگاری خیلی خوشش اومد وکلی نازت کرد وبرای سرگرم کردن شما مریمی هم بهت دفتر نقاشی ومداد رنگی داد تا نقاشی بکشی تا اینکه دیگه کم کم وقت رفتن شد این بار باید به خونه دایی مجتبی میرفتیم وراهی شدیم که تو راه پسر

خاله مصطفی و خونوادش رو دیدیم کمی سلام واحوال پرسی کردیم وراهی خونه دایی شدیم وقتی رسیدیم دایی جلو در منتظر ما بود وسلام وماچ وبوس وتبریک سال نو رد

وبدل شد وقتی تو خونش نشستیم یهو شما مریم من غیب شدی رفته بودی تو اتاق مهدیه دختر داییم وبا هم مشغول بازی شدین اونم چی بازی مورد علاقت   فکر میکنی چیه بله خاله

بازی وصداتون هم در نمی اومد زن دایی هم زحمت کشید وازمون پذیرایی کرد وای که اصلا"جا برای خوردن نداشتیم ولی چه کنیم که اگه نمی خوردیم دایی اینا ناراحت میشدن

 

بعدشم زن دایی برامون چای آورد وبه شما دخترای نازم هم عیدی داد وبعد از کمی نشستن وحرف زدن پا شدیم و راهی خونه خاله عزت شدیم وقتی که رسیدیم دایی علی

وزن دایی مینا زودی رفتن آخه اونا خونه داداش زن دایی مینا دعوت بودن ولی ما نشستیم وباز هم پذیرایی ومیوه وشیرینی اما از اونجایی که مریم شما ونگاری خاله عزت

رو بیشتر دیدین خونشون احساس راحتی بیشتری می کردین وبرای خودتون تو آشپزخونه و اتاق خواب وحتی روتراس هم رژه می رفتین وکمی هم شما مریمی با محمد

رضا خاله پای کامپیوتر نشستی و بازی کردی ما بزرگ ترها یعنی مامانا وعارفه وعادله دور هم نشستیم  عارفه شما نگار طلا رو نازت می کرد وبه لپت دست میزد از اونجایی که

همه از خصلت اخلاقیت خبر دارن زیاد باهات ور نمی رن وخاله عزت هم از شما مریمی خوشش اومد ومیگفت چقدر خانم وآروم شده وکلی هم نازت کرد واز زبون شیرینت

تعریف می کرد وکمی هم نرگس رو اذیت کرد وکلی گپ زدیم از همه چیز میگفتیم از روانشناسی کودک گرفته تا تورم وگرونی و.... خاله هم برامون شیرینی نخودی

ونارگیلی که خودش درست کرده بود آورد خیلی خوب در آورده بود با شیرینی تو قنادی هیچ فرقی نمی کرد وما هم با چای خوردیم شما مریمی از نارگیلیش بیشتر خوشت اومد

اما نگار از نخودیش آخه می دیدم که هی بر میداشت وتو دستش خورد می کرد خلاصه این که خیلی بیشتر از جاهای دیگه خونه خاله عزت موندیم و بعد از مدتی عمو اکبر

بابایی نرگس گفت که بریم چون فرداش بایی زود بیدار میشد تا بره سره کار و ما هم کم کم راهی خونمون شدیم قبل از  برگشت به خونه خاله عزت به شما ناز نازی ها عیدی داد وراهی خونه شدیم  قبل از برگشت به خونه بابایی رفت وبرای شام برامون ساندویچ

خرید وبا مامان فاطمه اینا شام خوردیم ومامانی اینا برای خوابیدن  خونمون موندن اینم از یه روز پر ماجرا وقشنگ دیگه .

 

 بای بای                                                                                                                 بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)