نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

عید دیدنی خونه عمه گلبهار مهربونه

1393/1/10 20:00
453 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 سلام سلام

 ای عزیز تر از جونم ای مهربونم ای هم زبونم شیرین زبونم مریم جونم

ای دختره  شیطونم نگار جونم

امروز هم مثل روزای دیگه مامان اومده تا یه خاطره قشنگ دیگه رو براتون  تو صندوقچه خاطرات به یادگار بزاره

جونم براتون بگه روز دهم عید عمه گلبهار دعوتمون کرد خونشون برای شام تا همه دور هم باشیم ما هم حدود ساعت ٨:١٥ آماده شدیم وراهی خونه عمه خانم شدیم وقتی رسیدیم عمه وشوهرش عمو مسعود درو برامون باز کردن وبعد از سلام واحوال پرسی وارد اتاق شدیم ودیدیم بله همه هستن عمو علی اینا (عمو بابایی )وآقا ایمان وخانومش وآقا مهران وخانومش (پسر عمو های بابایی )وآقا مهداد وخانومش (پسر عمه بابایی )وعموصفر اینا (عمو بابایی )همه هستن ما هم به ترتیب با همشون سلام کردیم وسال نو رو به هم تبریک گفتیم ودور هم نشستیم بعد از کمی مامان مریم وعمه گیتی هم اومدن باباممی وعمو شیرزاد اینا نتونستن بیان خلاصه همه دور هم گپ زدیم وکلی هم خوش وبش کردیم بعد عمه خانم برای همه چای وشیرینی آورد واز مهمونهاش حسابی پذیرایی کرد وچون سال شادی جون هم بود (دختر عمه گلی )عمه با خرما هم ازمون پذیرایی کرد خلاصه بعد از صرف چای وشیرینی و...عمه کم کم سفره شام رو آماده کرد وبرای شام هم جوجه کباب با برنج زعفرونی وسالاد وماست و...اورد که واقعا"جوجه کبابش عالی شده بود وخیلی هم بهمون چسبید شما مریم جون مامان بعد از خوردن شام رفتی سراغ امیر حسین که خیلی دوسش داری وحسابی باهاش بازی کردی وشما نگار خانم هم گوش شیطون کر اصلا"گریه نکردی وخیلی هم ریلکس بودی و برای خودت دور دور می کردی کمی آقا مهداد نازت می کرد وبه زور بغلت می کرد کمی هم عمو مسعود قربون صدقت می رفت ونازت رو می خرید وقتی هم شما نگار مامان کوسن مبل عمه رو روی پات گذاشتی وپیش پیش می کردی عمه این عروسک نازو بهت داد تا باهاش بازی کنی

شما هم گرفتی وکلی این بیچاره رو زیر و رو کردی کلاهش رو در آوردی پاهاش   رو از جا در آوردی خلاصه کلی با هاش ور رفتی بعد از کلی بازی کردن خلاصه کمی شما دوتا خواهر آروم گرفتین ونشستین خلاصه بعد از همهء این حرفها ما خانم ها دور هم نشستیم ومامان مریم از گذشته هاش کلی خاطره تعریف کرد که همه از خنده روده بر شدن وکلی هم حال می کردن وبازم دوست داشتن که مامان مریم خاطره تعریف کنه بعدم شما دختر بزرگ مامان رفتی و وسعت دوستیت رو با آقا ایمان گسترش دادی وکلی هم آقا ایمان بغلت کرد ونوازشت کرد آخه دختر دوست داره ولی خودش هنوز بچه نداره بعدشم همه با هم کلی عکس انداختیم ومنم  فقط تونستم این عکس رو ازت بندازم مریم مامان آخه همش در حال جنب وجوش بودی

الهی قربونت برم با این ژسه مصنوعیت بعد از کلی خوش گذرونی وگپ وخاطره دیگه دیر وقت بود وما باید بر می گشتیم خونه ولی قبلش باید مامان مریم وعمه گیتی رو می رسوندیم خونشون به خاطر همین ما از همه زودتر خداحافظی کردیم وراهی شدیم وقتی خواستیم خدا حافظی کنیم عمه همون عروسک ناز وداد برای شما نگاری عزیزم (دستت درد نکنه عمه خانم )اینم از خاطره خوش یه شب ویه عید دیدنی دیگه .

                             

   مریم ونگارعزیزم

از خدای بزرگ برای شما روزها و شبهای  پر از شادی ونشاط رو آرزو دارم واین که گل خنده همیشه رو لباتون بشینه (آمین آمین وهزاران بار آمین )

deborah.mihanblog.com

deborah.mihanblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)