نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

زمستونه وبرف بازیش

1394/11/12 14:23
732 بازدید
اشتراک گذاری

 محبتسلام دوردونه های من فرشته های خندون مامانمحبت

امروز مامان براتون از ماجرای رفتن به ییلاق وبرف بازی خفنمون براتون می نویسهبوسبوسبوس

12 بهمن ما وخاله سادات اینا برنامه رفتن به خونه ییلاقی خاله صدیقه رو چیدیم وخاله صدیقه هم کلید خونشون رو لطف کرد وداد و گفت هر چه قدر دوست دارید بمونیدجشن

از خونه چی بگم که خیلی با صفا بود یه خونه روستایی با حال با حیاط خیلی بزرگ وبخاری هیزمی و یه ایون مرتفع نرده ای و گربه های دست آموز خلاصه با صفا

نزدیک ظهر حرکت کردیم وساعت 2 رسیدیم به محض رسیدن خونه رو گرم کردیم وناهار آماده کردیم و دور همی نوش جان کردیم مامان فاطمه هم رفت وکلی هیزم از انبار آورد ورو ایون ریخت تا ازش استفاده کنیم دم غروب هم چای و....خوردیم وشما دخترهای ناز مریم ونگار ونرگس جون رفتین تو اتاق بزرگه ومشغول بازی شدین و من وخاله  وبابایی عمو اکبر هم چهارتایی پاسور بازی کردیم مامان فاطمه هم کنار بخاری هیزمی چرت میزد خلاصه خیلی خنده بازار بود تا این که شب بابایی برای شام یه کباب کوبیده مشتی  درست کرد

بعد از شام هم بازم دورهم چای ومیوه خوردیم وپاسور زدیم شما دخترها هم کمی بازی میکردین وکمی هم کارتون نگاه میکردین و گاهی هم کنار ما میشستین و بازی ماهارو نگاه میکردین و گاهی هم کنار بخاری سه تایی جمع میشدین وگرم میشدین

دیگه آخرشب شد ومن وخاله جون شما رو تو اتاق بزرگه خوابوندیم وخودمون شب زنده داری کردیم صبح هم تا ساعت 11 خواب بودیم وبعد از خواب هم دور هم صبحونه خوردیم تخم مرغ ومربا به وپنیر با نون محلی هوا سرد بود اما شما دخترهای ناز ونرگس جون دلتون میخواست که بازی کنید وتو حیاط برید من وخاله هم لباس تنتون کردیم وفرستادیم تو حیاط بابایی هم برای شما مریم جون این پلنگ کوچولو رو گرفت

و کلی باهاش وقت گذروندی بعدشم کمی برف بازی کردید و برای ناهار هم بابایی برامون جوجه کباب درست کرد

بعد از ناهار هم رفتیم جنگل تا اونجا حسابی برف بازی کنیم

اینجا هم بابایی با تفنگش برای شما نگاری پرنده شکار کرده

بعد از کلی برف بازی وقتی سردمون شد بابایی برامون آتیش روشن کرد وچای زغالی درست کرد که تو هوای سرد خیلی خیلی چسبید

بعد از اون هم خاله جون پیشنهاد داد که بریم وآدم برفی درست کنیم شما سه تا دختر زحمت کش من کلی بهمون کمک کردین تا این آدم برفی قشنگ درست بشه

بعد از کلی برف بازی وعکس انداختن و کلی بنفشه چیدن مامان فاطمه و ....رفتیم خونه خاله صدیقه و غروبش کم کم آماده شدیم ووسایلمون رو جمع کردیم وراهی خونه خودمون شدیم

رفتن به سنگده برای بار دوم (20 بهمن)

این بار هم بابایی برامون تدارک جوجه کباب و کوبیده رو دید وبرنامه رفتن به جنگل وبرف بازی رو هم داشتیم اما این بار قبل از رفتن به جنگل من یه قابلمه  آش محلی درست کردم وبردیم جنگل تا توی هوای سرد دور هم بخوریم

بعد از آش خوردن هم شما مریم جون ونگار جونم این بنفشه های قشنگ رو برای مامان چیدین

مرسی دخترهای عزیزم شما خودتون برام گل هستید دیگه گل چرا

بعد از اون هم رفتیم خونه خاله صدیقه وشب رو موندیم صبح بعد از صبحانه راهی خونه هامون شدیم ومن این عکس ها رو تو راه برگشت ازتون انداختم

اینم از ماجرای دوبار رفتنمون توی بهمن ماه به سنگده امیدوارم هر روزتون پر از خاطره های قشنگ باشه و رنگ زندگیتون مثل برف سفید ودرخشان باشه دوستون دارم ومی پرستمتون.

محبتسالارم محبت

Image result for ‫تصاویر قلبهای زیبا و متن های احساسی‬‎

بوسبابای مهربون مریم ونگار بوس

ممنونم به خاطر این روزها وخاطرات قشنگ همهء این لحظه های به یاد ماندنی و شاد رو مدیون مهر ومحبت تو هستیم  من ودخترام خیلی دوست داریم وعــــــــــــــاشقتیم امیدوارم همیشه در پناه خدا سالم وسلامت باشی وسایه شما 120 سال رو سرمون باشه .

Image result for ‫تصاویر قلبهای زیبا و متن های احساسی‬‎

 

 

 

 


 

پسندها (1)

نظرات (0)