نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

زمستون وبرف بازیهاش

1395/10/10 0:20
753 بازدید
اشتراک گذاری

سلامی به سفیدی برف به دخترای زیبا رویم

امروزم مامان اومده تا خاطره ای رو براتون بنویسه که فقط سالی یه بار تکرار میشه 

از اونجایی که ما توشهری زندگی میکنیم که برف به خودش نمی بینه بنا براین هر ساله فصل سرما ودر ماه بهمن یه سری به ارتفاعات میزنیم یعنی میریم ییلاق 

امسال هم مثل سالهای قبل با خاله سادات اینا ومامان فاطمه برنامه ریزی کردیم وبرای دو روز رفتیم ییلاق بابا سالار برنامه ریز خیلی خوبیه هر جا که میریم برای اینکه به شما وروجکا خوش بگذره بابایی سنگ تموم میزاره 

عصر چهارشنبه وقتی از مدرسه برگشتی با خاله اینا هماهنگ کردیم ورفتیم ییلاق شب رسیدیم اولین کاری که کردیم این بود که بخاری های اتاق رو روشن کردیم البته هیزمی که خیلی دوست داریم بعدشم خاله جون تند تند یه غذای محلی درست کردو خوردیم و ما بزرگتر ها تا 4 صبح پاسور بازی کردیم وخندیدیم فردا برای ناهار بابایی برامون جوجه کباب درست کرد وبعد از غذا رفتیم جنگل تا برف بازی کنیم 

اینم دخترای نازم تو برف

اولش شروع کردن به برف بازی وتخلیه انرژی بعدش وقتی دیدین خاله جون داره آدم برفی درست میکنه شما مریم جون ونگار جونی ونرگس ناناز به خاله کمک کردین وبراش گوله های بزرگ برفی می آوردین و با کمک شما دخترای ناز یه  آدم برفی زیبا درست شد وشماها باهاش عکس انداختین

از اونجایی که دکمه و.. نداشتیم چشمای آدم برفی رو با کیوی دهنش رو با گوجه و بینی رو با هویج درست کردیم

بعد از اون نوبت رسید به سرسره بازی بابایی یه شیب تند پیدا کرد وزیر پایی ماشین رو آورد وروش میشستین و بابایی از بالا هولتون میداد وای که چه کیفی میداد شما دخترا جیغ میزدین و شادی میکردین تا این که ما بزرگترها هم خوشمون اومد ویه دو ساعتی رو سرسره بازی کردیم منم کلی فیلم ازتون گرفتم حتی مامان فاطمه هم خوشش اومد واونم وارد بازی شد بعد از اون خیلی سردمون شد و بابایی و عمو اکبر آتیش روشن کردن وسیب زمینی کبابی خوردیم وبه خونه برگشتیم  وقتی رسیدیم منم یه آش دوغ محلی با سبزیهای محلی وماست ودوغ محلی درست کردم وای که چقدر خوش مزه شده بود برای شام هم بابایی کباب کوبیده درست کرد با ماست محلی وسالاد و....نوش جان کردیم و بازم بازی پاسور و.... شما دخترا هم تا تونستین با هم خاله بازی کردین وتنقلات خوردین تا فردا بعد از ظهر بودیم وبعدش به خونه برگشتیم با کلی خستگی اما می ارزید آخه واقعا" هم به شما بچه ها وهم به ما بزرگتر ها خیلی خوش گذشت .

اینم از خاطره قشنگ زمستونی 

امیدوارم همیشه زندگی به کاممون شیرین باشه آمین 

به امید روزهای زیبا و شاد دیگه ویه خاطره قشنگ دیگه 

مـــــــــــــــــــــریــــــــــــــــــم

                                     و

                                        نــــــــــگــــــــــــارم

 

 

  

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)