نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

مهمونی خونه عمه گلبهار

1392/10/5 1:57
465 بازدید
اشتراک گذاری

مخملکهای ناز نازیم عروسکهای جون جونیم سلام سلام هزارتا سلام 

  

امروز هم اومدم تا یه خاطره خوب دیگه رو براتون بنویسم

صبح پنج شنبه عمه گلبهار یعنی عمهءبابایی به بابا سالار زنگ زد وبرای شام دعوتمون کرد خونشون بابایی هم به ما گفت که برای شب خونه عمه گلبهاریم از همه بیشتر شما مریم خانوم    شدی وگفتی امیر حسین هم هست منم بهت جواب دادم آره دختره گلم آخه امیر حسین پسر عمه گلبهاره شما هم از اون   نازت واداهای لوست 

رو برام رو کردی خلاصه بعد از ظهر که بابایی از خرید اومد من زودی کارامو انجام دادم وشما دخترها ی نازو قشنگم رو برای رفتن آماده کردم ساعت کمی از 8گذشته بود که عمو مسعود شوهر عمه گلبهار به بابایی زنگ زدوگفت پس کجایین بابایی هم گفت داریم میایم وزودی ماشین وروشن کرد وراه افتادیم وقتی رسیدیم عمه گلبهار جلو ی در اتاق مونتظر ما بود خلاصه اول شما  نگار جون وبغل کرد وبوسید وقربون صدقت  رفت بعد هم شما مریم خانوم رو بغل کرد وماچ مالیت کرد ما هم سلام کردیم به ممی وعمو مسعودو مامان مریم وپسر عمه مهیار وامیر حسین وگیتی همه بودن عمه جون هم سفره شامش رو چیده بود ویه فسنجون خیلی خیلی خوش مزه درست کرده بود که حرف نداشت (دستت درد نکنه عمه خانوم) بین خودمون بمونه دخترهای من بابای بهونه گیرتون نتونست هیچ ایرادی از غذا  بگیره وتازه خیلی هم خوشش اومده بودمنم برای شما دخترهای نازم غذا کشیدم وشما مریم مامان خودت غذاتو مثل خانوما نشستی خوردی اونم تا ته تهش منم به شما نگاری غذا دادم بعد از صرف شام همه کمک کردیم وسفره رو جمع کردیم وقتی کارا تموم شد دور هم نشستیم و  می زدیم بعد از کم عمه جون   میوه وچای با شیرینی آوردودور هم میل کردیم وبعد   شما مریم مامان رفتی با امیر حسین سرت گرم شد  نمی دونم که بازی میکردی یا اذیت به هر حال  شما نگاری هم طبق معمول با ممی سر ت گرم بود آخه شما  نگاری مامان عاشق ممی هستی وهر جا که ممی باشه شما هم اونجایی از طرفی هم باباو پسر عمه مهیار وامیر حسین وعمه گیتی توی اتاق امیر حسین دور هم نشسته بودن وجز عمه اونا قلیون میکشیدن بابا ممی وعمو مسعود هم با هم خلوت کرده بودن وما خانوم ها هم دور هم گپ میزدیم وتا آخر شب خونه عمه گلبهار بودیم وخیلی هم به همه خوش گذشت وقتی هم که  Helloکردیم وقرار شد ممی اینا رو برسونیم خونشون  امیر حسین گفت که ما هم می خوایم تو خیابون ها یه دوری بزنیم پس دو ماشینه تا خونه ممی رفتم وبعد از اون هم ما برگشتیم خونه خودمون اینم خاطره یه شب خوب در کنار هم به امید شبهای پر از شادی ونشاط 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

  مریم                                                نگار    

 

                                                                    

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)