رفتن به تولد نرگس جون دختر خاله عزیز
امیدهای فردای مامان وبابا دخترهای قشنگم
امروز اومدم تا خاطره قشنگ تولد نرگس جون رو براتون بنویسم
جمعه شب خاله سادات برای تولد یدونه دخترش دعوتمون (تولدت مبارک نرگس جون)کرد ما همشدیم با
کماله میل قبول کردیم شب ساعت 8:30 وقتی بابایی از باشگاه اومد ما
آماده شدیم که بریم من لباسهایی که مامان مریم براتون خریده بود رو
تنتون کردم وکمی عطر مخصوص خودتون رو بهتون مالوندم وآماده رفتن
شدیم وقتی رسیدیم خونه خاله همهء مهمونا اومده بودن وارده اتاق
شدیموسلام کردیم نرگس جونم اومده بود تا شما مریم مامان ونگار نازمو
و وقتی که شما رو بوسید دستت رو گرفت وبه اتاق پذیرایی برد تا
بادکنک و تزیین اتاق رو نشونت بده خیلی ذوق داشت وبهت قول داده بود
که بهت 2 تا بادکنک هم بده البته بعد از تولد بعدش هم رفتین تو اتاق
نرگس ومشغول خاله بازی شدین (الهی قربونتون برم فسقلی ها)خاله
سادات هم کم کم سفره شام رو پهن کرد وغذا رو اورد اونم چه غذای
لذیزی مرغ شکم پر با خورشت دون انار وبادمجون سرخ شده وترشیجات
مختلف که خیلی خیلی خوش مزه بود (دستت درد نکنه خاله جون )بعد از
خوردن شام وکمی دور هم نشستن وخوش وبش کردن جشن تولد
نرگسی شروع شد همه توی اتاق پذیرایی نشستیم ویه آهنگ کودکانه
تولدت مبارک گذاشتیم ودو انگشتی دست میزدیم تا اینکه خاله سادات
کیک رو آورد شما مرمری ونرگس خیلی فعال بودین دست میزدین و
تولدت مبارک رو می خوندین خلاصه حسابی مجلس رو گرم کردین بعدش هم خاله
به دست همتون یه فشفشه داد حتی نگار هم با کمک مامانی
فشفشه تو دسته کوچولوش گرفت (الهی قربون دستای کوچولوت برم )
بعد هم با 123 نرگس شمع ها رو فوت کر دوکیک رو برید همه براش
دست زدیم شما ونگار هم یه بند دست میزدین بعد خاله سادات دوباره
شمع ها رو روشن کرد تا مرمری مامان فوت کنه (آخه شما خیلی تولد
وفوت کردن شمع رو دوست داری)خلاصه شما هم شمعها رو فوت کردی
وبرای خودت هم می زدی بین خودمون بمونه به کیک هم یه
ناخنکی زدی وخودت هم از کارت خندت گرفت بعد هم همههاشون
رو دادن ما هم وجه نقد دادیم که اینطوری بهتر بود بعدش خاله جون کیک
روبرد تقسیمش کرد وبا چای ومیوه به همه داد وقتی از همه پذیرایی شد
رفتیم با نرگس جون انداختیم شما مریم مامان توی همه عکسای
نرگسی حضور داری بعدش هم کمی دور هم نشستیم وگپ زدیم و شما
چشم تیله ای مامان ونرگس خاله رفتین توی اتاق نرگسی وکلی با هدیه
هاش بازی کردین وبعد کمی هم کردین نگاری هم همیشه
دنبالتون راه می افتاد وبساط بازیتون
رو بهم می ریخت شما هم یه جوری راضیش می کردین تا اذیتتون نکنه
خلاصه کم کم همهء مهمونها رفتن ولی ما موندیم تا مامانی به خاله
سادات توی تمیز کردن خونه کمک کنه وقتی کار خونه تموم شد دور هم
یه چای خوردیم وکمی هم خوش وبش کردیم دیگه ساعت از 12 شب
گذشته بود وهمه خسته بودیم جز شما وروجکا که دست از بازی بر نمی
داشتین (قربون دخترای بازیگوشم برم )ولی باید برمی گشتیم که
برگشتیم تا باباییاستراحت کنه تا صبح کاراشو انجام بده وسر کار بره
اینم خاطره یه شب پر از شور ونشاط برای دخترهای نازم به امید شبها
وروزهای شاد بعدی خدا حافظ .
اینم مریم و نرگس که همدیگه رو سفت بغل کردن
اینم مریم ونگار خواهرای مهربون
اینم نگار کوچولو که تنها نشسته
چرا(مریم ونگار شما ها نزاشتین ازتون عکس زیادی بگیرم )
برای خترهای نازم