دور هم نشینی آخر هفته
سلام نفسای من جوجه طلایی های مامان سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام
امروز هم اومدم تا خاطره یه شب دیگه رو براتون بنویسم که به شما فسقلی ها خیلی خوش گذشت الانم شما دوتا خواهر دارید
میکنید وصداتون در نمیاد دخترکای من شب جمعه مامان مریم
برای شام دوباره دعوتمون کرد تا همه
دور هم باشیم چون عمو اینا از تهران اومده بودن خونه مامانی خلاصه
برای شب ما آماده شدیم ومنتظر بابا جون موندیم تا از باشگاه بیاد وقتی
اومد یه دوش سرپایی گرفت زود آماده شد وراهی شدیم به سمت خونه
مامان مریم وقتی رسیدیم ممی جلو در داشت با تلفن حرف میزد وقتی
ما ها رو دید گوشیش وقطع کرد واومد به سمت ما وشما مرمر مامان رو
کرد و کرد وارده اتاق شدیم همه بودن حتی خاله مهری ولی عمو
شیرزاد نبود رفته بود بعد از سلام وماچ وبوس نشستیم دور
هم مشغول شدیم شما مریم مامان وطاها رفتین تا کنید اینم
بگم که سر یه شمشیر هم بلوا بپا کردین که عاقبت مجبور شدین با هم
کنار بیاین مامان مریم هم که از قبل این لباسای قشنگ و برای شما
دخترای نازم خرید ه بود آورد این هم یه بلوز خیلی قشنگ
تازه این که همش نیست ماه من یه شلوار چوب کبریتی بنفش هم خریده که خیلی بهت میاد
ویه ساپورت که عکس دوتا گربه ملوس روشه(مرسی مامان مریم )
و برای شما نگار کوچولوی مامان هم یه ساپورت شبیه مال مریم خریده
برای منم یه تل خریده آخه نگار مامان هر دوتا تلم و یه روزه شکست خلاصه
مامان بعد از دادن هاش رفت تا غذا رو بیاره از غذا چی بگم که یه
چلو گوشت خیلی خوش مزه درست کرده بود که با فلفل سبز خیلی حال
داد شما دختر گل مامان هم با طاها مسابقه خوردن گذاشتی که ببینی
کی اول میشه وتا ته غذاشو میخوره که جفتتون برنده مسابقه بودین منم
نگار عزیز مامان و تو بغلم گرفتم وبهش غذا دادم بعد از صرف شام دوباره
همه دور هم نشستیم وگپ زدیم خاله نسترن یه آهنگ محلی گذاشت
تا بعضی جاهاشو که متوجه نمی شد من براش معنی کنم اون آهنگه
اونقدر قشنگ بود که شما وطاها وحتی نگار کوچوو رو به رقص آورد بعدش
هم مامان مریم گفت که مریم با طاها شما هم رقصیدین
چقدر با ناز وادا میرقصیدی میخواستم بخورمت خیلی باحال قر میدادی
منم ازتون فیلم گرفتم مامان مریم وخاله مهری خیلی خوششون اومد
وقربون صدقتون می رفتن کمی از رقصیدنتون که گذشت دوباره شروع
کردین به کردن واذیت که ممی به دادمون رسید شما دختر ناز نازی
وطاهای وروجک وحتی اهورا کوچولو رو برد آشپز خونه وبراتون گردو شکست
وداستان تعریف کرد خلاصه حسابی سرگرم شدین نگار مامان هم تو
خانومیش بسر میبرد(آفرین فرشته کوچولوی من)تا اینکه خوابش اومد ونک نک میکرد دیگه دیر وقت
بود وبابایی گفته پاشید که بریم ما هم با همه کردیم ولی با
مامان مریم بیشتر چون قراره یه شنبه به مشهد سفر کنه (مامانی بهتخوش بگذره ) بعد راهی
خونه شدیم این هم ازخاطره یه شب قشنگ وخوش دیگه به امید شبها
وروزهای خوب دیگه .
مریم ونگار سرمایه های زندگیم بی نهایت دوستون دااااااااااااااااااارم