نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

عید قربان

1393/7/13 17:20
467 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس وروح ونور چشمی های مامان الهی دورتون بگردم مخملک های مامانی

امروز خاطرهءعید قربان رو باید براتون بنویسم 

عیدتون مبارک فندق های من

عید سعید قربان | ...

جونم براتون بگه روز یکشنبه 13 مهر که عید قربان بود ما خونهء خودمون بودیم اما فقط تا 9 صبح بعد از ساعت نه راهی خونهء مامان مریم شدیم آخه بابا ممی گوسفند قربونی کرده بود (قبول باشه بابایی )وقتی رسیدیم همه بیدار بودن فقط عمه گیتی خواب بود طاها اینا هم بودن جز عمو شیرزادکه  با دوستاش رفته بود ماهی گیری  بعد از سلام واحوال پرسی وکمی گپ زدن باباجون وممی بساط کباب راه انداختن ودور هم کباب خوردیم بعد از صرف کباب شما دختر ناز وخانم من مریمی با طاها گرم بازی شدی و ما هم دور هم گپ میزدیم که مامان مریم گفت حوالی ظهر میخوایم بریم کولا خونه دوست ممی منم شما عروسکام رو هم آماده کردم وبعد از کمی راه افتادیم وقتی رسیدیم سلام واحوال پرسی وتبریک عید رو ردوبدل کردیم وتا نیم ساعتی رو تو خونه نرفتیم کمی از حال وهوای روستایی وبکر اونجا لذت بردیم ودیدن کردیم انگور وتمشت و...خوردیم وعکس انداختیم وشما وروجکا به طویله گاوا سرک کشیدین وکمی هم سگ بیچاره ای که اونجا بود رو اذیت کردین وبعد از اون هم با مامان مریم رفتین اون دورو بر تا بگردین من وخاله نسترن هم اون اطراف گشتی میزدیم واز دوتا پسقلیها عکس می نداختیم

این دو خواهر افسانه ای که نگاه به من نمی کنن

بعد از کمی گشتن وعکس انداختن وارد خونه شدیم علی آقا هم ازمون پذیرایی کرد وچای ومیوه وشیرینی برامون آوردبعدشم خودش رفت وما خودمونی ها دور هم گپ میزدیم وبابا سالار هم انرژی مثبت جمعمون بود دیگه هممون خسته شده بودیم وبعد از کمی راهی خونه ممی شدیم و مامان مریم برامون املت خوش مزه درست کرد وخوردیم وبعد از اون راه افتادیم به سمت خونه مامان فاطمه وقتی رسیدیم خاله سادات اینا هم اونجا بودن شما مریم مامان تا نرگس رو دیدی رفتی تا با هم بازی کنید نگاری هم به جمعتون اضافه شد ما هم رو ایون مامان فاطمه نشستیم دور هم یه چای دبش خوردیم وکمی گپ زدیم وبعد از یه ساعتی بازم بساط کباب راه انداختیم جگر ودل وقلوه برای شما کوچولوها وبرای خودمون هم کباب گوشت بعد از شام هم شما با خرگوش شبنم بازی کردین ودنبال اون بد بخت می کردین

شما نگار مامان خرگوش رو سفت نگه نمی داشتی ومدام فرار میکردبعد از کلی وقت گذروندن وجنب وجوش همهءما خسته شدیم وحوالی ساعت 10 برگشتیم خونمون اینم از عید قربون وبچه های شیطون .

محبتامیدوارم هر روزتون براتون عید باشه وخوش وخرم باشیدمحبت

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان حديث
1 آبان 93 19:46
سلام مامان زينب جون همه ي عكساي دختراي گلتون رو ديدم مريم كه خانمي شده براش و كمك دست ماماني ماشاا.. خيلي دختر زرنگ و فرزي به نظر مياد خيلي خوبم تو عكساش فيقور اومده! نگار گل هم كه كوچول موچول ماماني و بانمكه هردوشون رو ببوسين ممنون از اينكه اومدين وبلاگمون و تشكر از نظر لطفتون شاد شاد باشين
زیــنب (مامان)
پاسخ
سلام جونم خواهش میکنم دخترای من خوشحالن از داشتن دوسته ماهی مثل حدیث