نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

عید غدیر

1393/7/21 18:5
422 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نگار ومریم دوست داشتنی مامان میوه های بهشتی من

امروز ماجرای یه عید دیگه رو براتون دارم

بازم عیدتون مبارک شادونه های مامان

کارت پستال عید غدیر, کارت تبریک عید غدیر 

یه روز قبل از  از عید غدیر بابایی من وشما دخترای نازم رو برد خونه مامان فاطمه آخه مامانی سیده هستش وخودش هم برای شب رفت ماهی گیری ما شب رو مهمون مامانی وآقاجون بودیم صبح هم من ومامان فاطمه از همه زودتر بیدار شدیم وبرای روز غدیر سفرهءسبز انداختیم وهمه چیز رو با سلیقه چیدیم خاله سادات هم ساعت 7:30 با عمو اکبر ونرگس اومدن شما مریم مامان که سابقه نداشت زود بیدار شی اما نمی دونم چی شد که خواب از سرت پرید واومدی وبه ما ملحق شدی وتو کارا کمکمون کردی بعد از خوردن صبحانه حدود ساعت 9 بودکه مامان فاطمه به همهءما عیدیمون رو داد (دستت درد نکنه ) مامانی بعد  مهمونای مامان فاطمه قطاری اومدن یکی بعد از دیگری دیگه من وخاله سادات از نفس افتادیم از بس پذیرایی کردیم اما هیچ عیبی نداشت یه روز که هزار روز نمیشد تا این که حوالی ظهر رفت واومدها کمتر شد وما هم سفره ناهار رو انداختیم برای ناهار هم من براتون قرمه سبزی درست کرده بودم بعد از صرف ناهار من از شما مریم ونگار ونرگس جون عکس یادگاری انداختم

خلاصه خاله سادات حدود ساعت 2عصر رفت خونشون آخه برای شب کلی مهمون داشت وما خودمون موندیم وخودمون کمی استراحت کردیم تا این که بابایی اومد دنبالمون وبرگشتیم خونه .

          محبتاینم یه خاطره خوب دیگه برای شما عزیزاممحبت

 

 


 

پسندها (1)

نظرات (0)