نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

مسافرت از جاده کناره تا رشت

1393/7/3 1:35
862 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق های بی حدو مرز مامان

امروز میخوام براتون از سفر چند روزمون بنویسم

یه دو هفته ای بود که من وبابایی برای یه سفر چند روزه برنامه ریزی کرده بودیم که خدا رو شکر هوا هم با ما یار بود وبرنامهء ما عملی شد صبح پنج شنبه سوم مهر از خواب زود بیدار شدیم وراهی سفر شدیم بابایی برای تو راهی کلی تنقلات و....خرید تا شما وروجکا صداتون در نیاد ما هم حرف میزدیم تا این که به شهر فریدون کنار رسیدیم وتوقف کردیم تا از روز آفتابی ودریای آروم لذت ببریم رفتیم لب ساحل وشما کمی ماسه بازی کردین ومن وبابایی هم حرف میزدیم وبرنامه بعدی رو میچیدیم

اینم شما دوتا وروجک دریا دوست

بعد از کمی موندن دوباره راهی شدیم تا این که به جنگل سیسنگان رسیدیم بابایی از مغازه مرغ و...خرید تا توی جنگل برامون جوجه کباب درست کنه وقتی رسیدیم اول حصیر انداختیم وزودی رفتیم سراغ درست کردن ناهار بابایی جوجه کباب درست کرد ومنم برنج بار گذاشتم خیلی غذا تو جنگل بهمون چسبید آخه بابایی استاد کبابه

اینجا یه خانومی حلوای نزری بهمون داد که شما خانما تهشو در آوردین

بعد از صرف غذا وکمی استراحت نزدیک غروب شد وما دوباره راهی شدیم تا این که به تنکابن رسیدیم کوچه به کوچه دریا پیدا بود خیلی دیدنی وزیبا بود کل شهر ها سبز وقشنگ وخیلی هم شلوغ بود هنوز مسافرا برای خوش گذرونی بودن بیشتر از تابستون خلاصه بابایی یه اتاق لب دریا اجاره کرد وشب رو اونجا موندیم برای شب مامان شام درست کرد براتون ودور هم خوردیم بعد از صرف شام هم بابایی برامون شیر بلال رو آتیش گذاشت واونم نوش جان کردیم وآخر شب رو هم لب ساحل کمی قدم زدیم ووقت گذروندیم تا شما شیطونا کمی ماسه بازی کنید بعد از این که ساعت از نیمه شب گذشت رفتیم که بخوابیم صبح زود هم از خواب بیدار شدیم تا از وقت استفاده کنیم وقتی صبحونمون رو خوردیم دوباره راهی شدیم شهر به شهر زیبا وزیباتر میشد وبرامون دیدنی بود وهر جا که خسته میشدیم بابایی ترمز میزد واستراحت میکردیم وچیز میز می خوردیم تا این که رسیدیم به رشت برای ظهر زن عمو وعمو صفر منتظرمون بودن ما هم یه جعبه شیرینی خریدیم ورفتیم خونشون خیلی استقبال و پذیرایی گرمی ازمون کردن برای ناهار هم زن عمو برامون باقالا قاتق وشامی رودباری درست کرد (دستت درد نکنه زن عمو )بعد از صرف ناهار هم بابایی رفت تا کمی بخوابه شما مریم مامان هم رفتی تو اتاق سهیل وباهاش حرف میزدی سهیل هم برات بازی کامپیوتری گذاشت تا سرگرم شی نگاری شما هم کنار بابا جونت خوابیدی من وزن عمو هم باهم خلوت کردیم وگپ میزدیم تا این که ساعت شش غروب من بابایی رو از خواب بیدار کردم تا از فرصت استفاده کنیم وبریم شهر رو بگردیم عمو صفر هم با ما اومد اول از همه رفتیم شهر فومن تا از پارک مجسمه ها دیدن کنیم

اینم مریم ونگار در پارک شهر (پارک مجسمه ها)

بعد از گشت وگذار تو پارک با عمو صفر راهی یه جای زیارتی شدیم آقا سید جواد که داستان درست کردن مقبرش خیلی خیلی جالب بود رفتیم تو صحن وزیارت کردیم شما وروجکای مامان هم زیارت کردن رو خوب بلدین آخه بیشتر از سنتون راز ونیاز ودعا میکنید

اینم مریم ونگار در آقا سید جواد (شهید جنگ دفاع مقدس)

بعد از زیارت هم با بابایی یه گشتی تو بازارچه زدیم واسکمو ولواشک محلی خوردیم بابایی هم برای شما دخملا تل وبازی فکری خرید بعد از گشتن با عمو صفر به مقبره میرزا کوچک خان رفتیم واونجا رو هم دیدیم

اینم مقبره میرزا کوچک خان که برای مردم رشت یه سنبله

 بعد از دیدن مقبره هم شما وروجکا خیلی خسته شدین وراهی خونه عمو صفر شدیم شما مریم مامان که خیلی از سهیل خوشت اومده بود همش کنارش میشستی  اونم از خجالت میخندید ولی بغلت میکرد چون ازت خوشش اومده بود وبهت هم یه کادو داد

 

بعد از دور هم نشینی و خوش وبش دیگه رفتیم خوابیدیم صبح هم از خواب بیدار شدیم زن عمو برامون یه صبحونه مفصل حاضر کرد بعد از صرف صبحونه راهی آستانه اشرفیه  شدیم تا ازاونجا هم دیدن کنیم وزیارت کنیم شما نگار مامان با من نیومدی تو حرم وداشتی کفترای اونجا رو پرواز میدادی من ومریم مامان رفتیم وزیارت کردیم و برای همه دعا کردیم

مریم ونگار در آستانه اشرفیه

بعد از زیارت رفتیم وتوی بازار دوری زدیم وبابایی هم ما رو برد تا یه فالوده خنک بخوریم آخه هوا خیلی گرم بود بعد از اون هم رفتیم لاهیجان تا از بام سبز هم لذت ببریم خیلی خیلی خیلی زیبا ودیدنی بود همهءشهر زیر پاهات قده یه نخود بود ومنظره نازی داشت منم تا تونستم ازتون عکس وفیلم گرفتم اول رفتیم تلکابین

 بعد هم بالای تپه وقتی پیاده شدیم می تونستیم هر چه قدر که دلمون می خواست بمونیم ما هم موندیم واز باغ چای و مغازه های اونجا دیدن کردیم واونجا هم روی یه صندلی نشستیم وکمی خوراکی خوردیم

اینم شما دوتا خواهر ناز در باغ چای

بعد از کمی موندن دوباره با تلکابین برگشتیم ویه دوری هم تو شهر بازی زدیم که شما چندتایی وسیله سوار شید اما همهءوسایلا قابل استفاده نبود یعنی بسته بود ماهم کمی موندیم وبعد از اون راه افتادیم تا برگردیم سمت شهرمون

بازم عکس

بعد بابایی پیشنهاد کرد که بریم ساندویچ بخوریم البته بخریم وبریم لب دریا بشینیم و اونجا غذا بخوریم ما هم قبول کردیم ولب ساحل با آرامش ودور هم غذا خوردیم بعد از صرف غذا بابایی دوباره یه پیشنهاد دیگه داد که برای رفتن عجله نکنیم ورامسر لب ساحل اتاق بگیریم وبمونیم ما هم از خدامون بود وقبول کردیم تو شهر رامسر خواستیم بریم آب گرم اما چون استخری بود وما هم چیزی براش نداشتیم نرفتیم خلاصه بابایی یه سوییت لب ساحل گرفت وشب رو اونجا موندیم ولحظه های آخر سفرمون رو لذت بردیم و یه عکس یادگاری چهار نفره هم با لباس سنتی ترکمن گرفتیم که عکس خودم وبابا  رو جدا کردم

اینم مریم ونگار ترکمن

اینجا بابایی داشت تور می ریخت ومریم همراهیش میکرد اما منه مامان شما وروجک جسور رو به زور مهار میکردم

فردای اون شب هم وقتی از خواب بیدار شدیم صبحونه خوردیم ودیگه راهی خونه شدیم که برای ظهر یعنی ناهار بابایی ماهارو برد به یه رستوران سنتی وناهار خوردیم که شما وروجکا از شیطنت سنگ تموم گذاشتین تو رستوران بعد از غذا هم تو شهر بعدی بابایی ما رو برد یه جایی که مثل دهنه بود تا قلاب بندازه واگه بشه ماهی بگیره که شما مریم مامان از بابایی مشتاق تر بودی

 

 

بعد از یه ساعتی که از ماهی خبری نبود برگشتیم وبابایی ماشین وروشن کرد وتخته گاز تا خونه اومدیم خیلی خیلی سفر خوب وبه یاد موندنی بود مگه با وجود شما فرشته های آسمونی میشد بد باشه اینم از سفرچند روزمون.

در آخر هم باید از سالار زندگیم شادی بخش لحظه هام تشکر کنم و

                                           بگم

                              

                                    بوس  همسر عزیزم بوس

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)