ماجرای دوم مهر
سلام عزیزای دلم
پروانه های باغ زندگیم گل مریم و جان نگار
ببخشید از این که نتونستم بیام ووبتون رو آپ کنم ولی کلی خاطره براتون دارم که یکیش ماجرای این روز هستش
از اونجایی که مامان مریم عاشق اینه که با نوه هاش بره پارک از بابایی خواست تا شب ببردت اونجا که بمونی تا فرداش دوتایی برین پارک مامانی برای بعد از ظهر برنامه ریزی کرد وبردتت پارک اونجا کلی با هم خوش گذروندین وکلی بازی کردی حتی یه دوست خوب هم به اسم طهورا برای خودت پیدا کردی وبا اون دوستت کلی وقت گذروندی بعد از بازی هم مامان مریم برات ساندویچ خرید ونوش جان کردی بعدشم رفتین تو بازار وکلی گشتین ومامان مریم هم برات کتاب قصه وکتاب رنگ آمیزی خرید (مرسی مامانی)
بعد از گشت وگذار مامان مریم وخاله مهری آوردنت خونه مامان فاطمه چون مابرای شام اونجا بودیم وقتی اومدی ازت پرسیدم مریم جون خوش گذشت شما هم گفتی خیلی باحال بود .
نمی دونم اینو از کجا یاد گرفتی خانم مامان. اینم از یه روز خوب با مامانی.
امید وارم هر روز زندگیت با خوشی سپری شه عشـــــــــــــــــــق من