آخرین دریا در اخرین روزای تابستان
سلام عزیزای من نفسای من دخترهای نازو دوست داشتنیم مریمم نگارم همه دارو ندارم امروز اومدم تا یه خاطره قشنگ دیگه رو براتون بنویسم خیلی بی سروصدا وبا چراغ خواموش اینجا نشستم تاشما نگار مامان که با هزار زحمت بیدار نشی و شما مریم مامان شما هم تو بغل بابا جونت خوابیدی از کجا شروع کنم آهان روز پنج شنبه عمو شیرزاد به بابایی زنگ زدوگفت که برای شب وروز جمعه ویلا اجاره کنه تا همه با هم بریم دور هم خوش بگذرونیم تولد مامان مریم هم نزدیک بود ( تولدت مبارک مامان مریم الهی 120 ساله شی ) خلاصه وقتی که شب شد بابایی بهم گفت تا آماده شم که یه سر بریم &...
نویسنده :
زیــنب (مامان)
18:58