نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

دریا چه حسی داره

1393/4/20 12:54
427 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

سلام عزیز تر از جون من دخترای ناز مامان امروز وفرداهای من

مامان بازم یه خاطره قشنگ از دریا براتون داره

بابایی یه چند وقتی بود که قصد داشت تا ماهارو ببره دریا ویه سوییت اجاره کنیم ویکی دو شب بمونیم تا حسابی از دریا وموجای قشنگش لذت ببریم تا این که شب پنج شنبه بابایی کارشو عملی کرد وبارو بندیلمون رو جم کردیم وراهی دریا شدیم بابایی یه سوییت یه خوابه اجاره کرد ومن مامان هم وسایل هامون رو تو اتاق جا کردم ویلاش تا لب ساحل فقط 50 متر فاصله داشت تو محوطه ویلا هم تاب وسرسره و...داشت وشما وروجکای مامان قبل از این که پاتون رو تو اتاق بذارین رفتین پی بچگی وبازیتون کمی که گذشت بابایی بساط جوجه کباب راه انداخت ویه شام با لذت در کنار دریا خوردیم بعد از کمی هم  محمد دایی رضا هم به ما ملحق شد ودور هم چای ومیوه خوردیم ولی هم چنان شما بهترین های مامان وبابا دست از بازی وشادیتون بر نمی داشتین وهمش می اومدین تو اتاق سرک میکشیدین وزودی هم می رفتین سرسره بازی خلاصه نیمه های شب بابایی ومحمد رفتن دهنه تا قلاب بندازن وما مادر ودختر با هم تنها شدیم وشما مریم مامان همش ازم می خواستی که برات قصه بگم واصرار پشت اصرار که قصه پریسا رو برات بگم پریسا:شخصیت قصه هایی هست که مامان برات ساخت مامان با پریسای ساختگی کارهای بدی که انجام میدی رو بهت گوش زد میکنه وبرای کارهای خوبتم تشویقت میکنه پریسا هم یه نماد برای کاراته خلاصه بعد از کلی داستان هایی که از پریسا برات ساختم خوابتون برد منم بین دوتا دخترای گلم خوابیدم صبح بابایی ومحمد از ماهیگیری اومدن شما وروجکا هم با صدای در از خواب بیدار شدین وچشمای قشنگ وشهلاتون رو کم کم باز کردین وبه محض این که فهمیدین اینجا دریاست خواستین برین آب بازی اما بابایی خیلی خسته بود ونمی تونست به این زودی ها ببردتون آب بازی واسه همین به من یعنی مامانی اجازه داد که سه تایی بریم لب ساحل منم مایو تنتون کردم وهندی کم و برداشتم وراهی ساحل شدیم هوا خیلی گرم بود اما از سمت وسوی دریا بادای خنکی می وزید وخلاصه شما وروجکا هم یه تنی به آب زدین وکلی با سطل شن بازی تون بازی کردیم منم از قد وبالای رعناتون و از شوق بچگیتون فیلم به یادگار گرفتم بعد از کلی بازی وخیس شدن رفتیم به سوییتمون وشما دخترا حمام کردین ویه صبحونه هم زدیم بعد از یکی دوساعت هم با بابایی اینا ناهار خوردیم وحدود ساعت پنج بعد از ظهر راهی خونه مامان مریم شدیم وشما دختر ارشد مامان یعنی مریم نفس من خونه مامان مریمت موندی تا با مامانی بری پارک وصفا ولی ما راهی خونمون شدیم .

سوال بابایی از مریم

مریم دریا رو دوست داری؟چه حسی داره؟

مریم:من عاشق دریام خیلی دوست دارم فونت زيبا ساز

دخترای نازم عزیزای دلم وجود مامان مریم من سجود مامان نگار من خیلی خوشحالم از این که شما رو هر روز بزرگتر وخانم تر می بینم وخوشحال تر از اینم که تو ایجاد ذوق وشادیتون بابایی ومن نقش داریم این برامون افتخاره که به فرشته های آسمونیمون خدمت کنیم .

فونت زيبا ساز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)