نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

دریاچه شورمست

1393/3/9 18:31
275 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فندق های من عمرو نفس وعشق وجون وخون تو رگهای من

محبتمریممحبت       و      محبت نگارمحبت                                        دخترهای بی همتای من

امروزم اومدم تا یه خاطره قشنگ دیگه رو تو صندوقچه خاطراتتون به یادگار بزارم

ماجرا از اونجا شروع میشه که شب جمعه وقتی بابایی از باشگاه اومد گفت که آمار یه جای توپ وبا صفا رو از دوستام گرفتم و برای جمعه یعنی فرادای همون شب بریم اونجا خوش بگذرونیم صبح وقتی از خواب بیدار شدیم وسایل مورد نیاز گردشمون رو جمع کردیم وتوی صندق عقب  ماشین چیدیم وبعد هم یه صبحانه دور هم خوردیم وراه افتادیم اول از همه بابایی رفت سوپر مارکت دوستش تا کمی وسیله مثل دوغ وماست وتنقلات وشیر وکیک هم برای شما وروجکا بخره آخه از سر شوق درست صبحانه نخوردین وبعد به راهمون ادامه دادیم تا این که بعد از یه ساعت به دریاچه شورمست رسیدیم که در شهر کوچیک پل سفید واقع شده وحدود دو کیلومتر از سطح زمین ارتفاع داره وقتی رسیدیم اول بابایی حصیر پهن کرد ووسایل رو از ماشین پایین آورد وبعدش هم یه چای داغ ودبش دور هم خوردیم وشما مرمری وبابا جون وآبجی نگار برای شناختن مکان یه دوری تو جنگل ودور دریاچه زدین وقتی خواستین بیاین تا کم کم بساط ناهار رو راه بندازیم شما مریم من لج کردی که میخوام پدالو سوار شم بابایی هم گفت اول ناهار بعد قایق سواری شما که قبول نکردی ولی چاره ای هم جز صبر نداشتی خلاصه بابایی آتیش روشن کرد وکباب درست کرد منم از خونه برنجی که  درست کرده بودم رو کشیدم همراه با ماست ودوغ وسالاد وسبزی خوردن وکمی هم ترشی ناز خاتون ودور هم غذا خوردیم بعد از صرف غذا وکمی گپ زدن همگی رفتیم تا پدالو سوار شیم خیلی خوب بود البته بیشتر برای شما دوتا خواهر که خیلی خیلی آب دوست دارین بعد از 20 دقیقه قایق سواری بابایی دوتا لنسر آماده کرد تا ماهی بگیره یکی برای شما مریم ملوسک یکی هم برای خودش ویه ساعتی رو لب آب نشستیم تا این که بابایی تونست پنج تا بچه ماهی بگیره شما نگار شجاع ونترس مامان ماهی رو با دستت می گرفتی هر باری که از دست سر میخورد بازم خم میشدی ومی گرفتیش و می خواستی به زور تو دهنش چیپس بزاری بعد از ماهی گیری چهار تایی  تو جنگل کنار دریاچه دوری زدیم ووقتی هم که خواستیم برگردیم خونه شما عزیزای مامان ماهی ها رو تو دریاچه ول دادین اینم از یه روز خوب قشنگ در کنار خانواده               چهارنفرمون. 

بوسمحبتمرسی سالار عزیزم به خاطر  این لحظه های خوش وبه یاد ماندنی محبتبوس 

اینم چند تا عکس از منظره قشنگ وییلاقی شورمست

اینم مریم ونگار دخترهای ناز مامان

مریم خانم محجبه میشود

دارین به کجا نگاه میکنید سر به هوا ها

ببخشید دخترای قشنگم که  نتونستم از شما کنار دریاچه عکس بندازم دفعه بعد حتما"ازتون عکس می ندازم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

محیا
20 مرداد 93 14:27
بچه های نازی داری گلم خدا حفظشون کنه
زیــنب (مامان)
پاسخ
سلام مرسی عزیزم خدا بچه های شما رو هم حفظ کنه