نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

شب تحویل سال تا اولین روز و شب عید

1393/1/1 0:13
581 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترهای ناز نازی مامان عیدتون مبارک صد سال به این سال ها

امروز هم مامان اومده تا از عید قشنگ دخترام یعنی نوروز 93 براتون بنویسه

جونم براتون بگه بعد از اینکه من وبابایی به اتفاق شما فندق های مامان خرید مرید عیدمون رو تموم کردیم ناهار همون روز یعنی ظهر پنج شنبه رفتیم خونه مامان فاطمه چون مامان وقت نمی کرد ناهار درست کنه مامان فاطمه زحمت کشید وبرامون ناهار درست کردبعد از صرف ناهار زودی اومدیم خونه ومنه مامان زودی شما وروجکا رو بردم حموم وحسابی شستمتون وبعد هم با کمک شما خوشگلا وبابایی سفره هفت سین رو چیدیم

اینم سفره هفت سین ما که اول رو میز وسط اتاق چیده بودیم اما از صدقه سری نگار که سفرمون رو بهم ریخت وما هم از نو تو آشپز خونه چیدیم خلاصه وقتی همهء کارهامون رو انجام دادیم منتظر تحویل سال شدیم که شما وروجکا خوابتون برد اول قرار شد شما دوتا خواهر مارمر تحویل سال شید اما چون خواب آلود بودین بابایی زحمت کشید وقتی که سال تحویل شد با آب وقران وارد اتاق شد وماچ ماچ وبوس بوس ودور سفره هفت سین نشستیم ومنم از همهء این لحظه های قشنگ فیلم یادگاری گرفتم و بابا جون به شما دخمل های نازش عیدی داد وقتی که عیدیتون روگرفتین شما مریمی رفتی تا بخوابی ولی نگار عزیز همچنان بیدار بود برای شام هم شما مریم مامان بیدار نشدی بنا بر این ما سه تایی شام خوردیم وبعدش بابایی آخر شب رفت خونه دوست فابریکش علی خلاصه فرداوقتی از خواب بیدار شدیم اول رفتیم خونه آقا جون ومامان فاطمه   دایی علی اینا وخاله جون اینا هم بودن وناهار مهمون مامان فاطمه بودیم وکلی دور هم خوش گذروندیم وعیدی هم گرفتیم وشما مرمری ونگاری ونرگس جون تو حیاط پر از دارودرخت وسر سبز مامانی اینا مشغول بازی وشادی شدین مامان فاطمه برای ناهار مرغ با آلو درست کرده بود همراه با سیب زمینی سرخ شده وسبزی خوردن تازه که از باغچه حیاطش چیده بود وکمی هم ترشی و....بعد از صرف ناهار  کمی هم استراحت کردیم ودور هم چای وشیرینی خوردیم   تا حدود ساعت 8 که قرار شد  برای شام خونه مامان مریم اینا بریم آخه همه جمع بودن عمو شیرزاد اینا وخاله مهری اینا وعمه گل بهار اینا وزن دایی حلیمه اینا وپسر عموهای بابایی آقا مهران وآقا ایمان همراه با خانوماشون و شب رو دور هم گذروندیم مامان مریم یرای شام یه مرغ خوش مزه همراه با دون انار وسبزی تو دلی درست کرده بود همراه با ماست دلالی و.. که خیلی خوش مزه بود بعد از شام هم مامان مریم میوه وچای وشیرینی آورد واز همهء مهمونهاش پذیرایی کرد شما مریم مامان وطاها هم با هم کمی بازی کردین ونگار خانم شما هم از ازدحام جمعیت ترسید ی واز بغل من پایین هم نمی اومدی تا این که امیر حسین سگ پشمالو ونازش رو آورد وشما نگاری ومریمی رو سر گرم کرد نگاری من شما که اصلا" نترسیدی ولی شما مرمری من کمی وهم داشتی ولی خیلی از سگه خوشت اومد

این شمایی نگاری دختر شجاع ونترس من با کندی

واینم مرمر من با کندی کوچولو که یه کمی حراس داشتی فقط یه کم

بعد از کلی خوش گذرونی که شما وروجکا داشتین زمانی که همه مهمونا رفتن ما هم خواستیم برگردیم خونه که مامان مریم به شما ملوس ملوسکام عیدی داد وکلی لب ودهنتون رو ماچ مالی کرد خاله نسترن وزن دایی حلیمه هم زحمت کشیدن وبهتون عیدی دادن و بعد از کمی من وبابایی  با کلی خستگی که شما پسقلی ها برامون گذاشتین همراه با شما آتیش پاره ها به خونمون برگشتیم اینم خاطره اولین روز وشب سال نو شما عزیزای دلم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)