ناهار لب رود خونه چه حالی میده
سلام دخملک هام بانمک هام ناز نازک هام
امروزم مامانی اومده تا یه خاطره کوتاه و خوب رو براتون بنویسه
روز جمعه وقتی بابایی ظهر از سر کار اومد گفت ناهار بریم بیرون آخه هواخیلی خوب بود آفتابی وگرم مثل تابستون ما هم از خدا مون بود که بریم آخه یه مدتی میشد که یه هوایی عوض نکرده بودیم زودی آماده شدیم و راهی شدیم بابایی تو راه دوغ ونوشابه خرید و بلاءخره رسیدیم لب رود خونه پل شاهپور بابایی خیلی گرسنش بود به خاطر همین زودی سفره رو پهن کردم ناهار هم بابایی کوبیده زده بود با برنج که از خونه آماده آورده بودیم همراه با سالاد وماست دلالی ویه پرس هم قرمه سبزی خلاصه ازبس هوا خوب بود اشتهای ما هم دو برابر شد و تا ته غذامون رو خوردیم بعد از غذا شما مریم مامان ونگاری یه لحظه هم بند نشدین وبرای خودتون دور می زدین ودنبال هم می کردین نگار مامان هم جیغ بنقش ول می داد واز شوق وخوشحالی خودش رو رو زمین ولو می کرد بعدش بابایی قلابش رو آورد وبا شما مرمری لب رود نشست تا شاید ماهی نوک بزنه اما از ماهی خبری نبود بعدشم دختر ناز مامان مریم بلا یه چنگال گرفتی وبا شن وماسه لب رود بازی می کردی ونگاری شما هم از این طرف به اون طرف می رفتی ومن هم دنبالت راه اقتادم که نکنه یه وقتی بری تو آب بعدش هم رفتم روی پل و از بالا به منظره پایین نگاه می کردیم که خیلی وهم داشت
مثل این که ارتفاش از بالا خیلی بود بابایی می گفت یه زمانی که عمقش بیشتر بود آدم بزرگ ها از بالای پل تو آب شیرجه می زدن بعد از کمی راه رفتن روی پل اومدیم سمت ماشین ویه چای وشکلات هم خوردیم وبعد از کمی به سمت خونه راه افتادیم تو راه یهو تصمیم گرفتیم یه سر بریم خونه مامان فاطمه ورفتیم بازم دور هم یه چای تازه دم خوردیم وراهی خونه مامان مریم شدیم آخه برای شام منتظرمون بود مامان مریم شام از اون غذا خوش مزه ها برامون درست کرد ودور هم خوردیم بعد از صرف شام مامانی میوه وچای آورد که اونم شما وروجک ها امون ندادین نوش جان کردین چون بابا ممی نبود نگار مامان شما حالت گرفته شد بعد از کمی دور هم نشینی وگپ زدن خواستیم برگردیم که شما مریم خانم تصمیم به موندن گرفتی و شب وبا مامان مریم گذروندی
تا یادم نرفته بگم که این کش موی ناز رو مامان مریم برات خریده (مرسی مامانی )اینم از یه خاطره خوش دیگه .
دوستون دارم بانمک های مامان دخملک های من
مریم ونگار عشق های بدون تکرار