رفتن به جنگل زیبا در ماه برگ ریزان
سلام مونس وهمدم من مریم من شیرین زبونم مهربونم نگار جونم
امروز اومدم تا خاطرهءخیلی قشنگ جمعه رو براتون بنویسم روز جمعه ساعت 10 وقتی که از خواب بیدار
شدیم با خاله سادات قرار گذاشتیم تا به اتفاق هم بریم خونه مامان فاطمه یه صبحانه مشتی دور همبخوریموبعد از اون با
مامان فاطمه وآقا جون راهی بشیم بابایی هم جوجه کبابی توی رب انار خوابوند
ووسایل لازم رو از خونه مامانی جمع کردیم وراه افتادیم وسط های جاده بودیم که بابایی زد کنار با خاله
سادات رفتن تا تنقلات ودوغ محلی بخرن وقتی که خریدشون تموم شد دوباره به راه افتادیم وبه جنگل چای
باغ رسیدیم چقدر زیبا بود یه جاده که دو طرف درخت های سر به فلک کشیده و تنومندی داشت که هنوز هم
تقریبا سبز بودن خلاصه رسیدیم حصیر رو پهن کردیم ونشستیم یه چای زغالی دم کردیم وخوردیم وبعد از کمی
گپ زدن روشن کردیم بساط کباب رو راه انداختیم شما مریم مامان ونرگس کوچولو رفتین تا باهم بازی کنید وهر کدومتون
هم یه چیپس کچاپ گرفتین دستتون وخاله بازی میکردین خیلی هم با هم مهربون وجی جی باجی بودین
که من وخاله جون خیلی خوشمون اومد بعد از این که کباب درست شد مامانی صداتون کرد تا بیاید سر
سفره وغذا بخورید خیلی گرسنه بودین چون همهء غذاتون وتا ته خوردید نوش جونتون عزیزای دلم بعد
از خوردن ناهار وکمی استراحت بابایی دست شما مریم مامان و نرگس جون وگرفت ورفتین لب آب تا
بگیرید مامان فاطمه هم اومد تا مواظب شما باشه من وخاله سادات وآقا جون هم با هم گرم
صحبت شدیم که یهو یه بزرگ نزدیک ما شد نگار مامان خیلی قوی بود ونمی ترسیدذوق هم میکرد ولی ما حسابی
ترسیدیم چون گاو شاخ خیلی بزرگی داشت وما هر چی چیز پرت می کردیم طرفش نمی رفت تا اینکه
خاله سادات دنباله گاو کرد واونم از ما دور شد یه ساعتی گذشت تا اینکه سر وکلهء شما وروجکا پیدا
شد اونم با چه هوار هواری اولش فکر کردم اتفاقی براتون افتاده ولی وقتی کوچولو رو تو دستتون
دیدم تازه فهمیدم اوضاع از چه قراره بعدش هم دخمله مامان ونرگس جون با ماهی بیچاره کلی بازی
می کردید ما هم چای دم کردیم وخوردیم و دو باره همگی با هم رفتیم لب آب پیش بابا جون دیدیم ای ولا
بابایی حدود 30 تا ماهی رودخونه ای گرفته ما هم از طبیعت استفاده کردیم وچند تا عکس انداختیم
وکمی هم آب بازی کردیم وقتی حسابی خیس و خسته شدیم برگشتیم پیش آقا جون بابایی قبل از
برگشتن به خونه آهنگ گذاشت وشما مریم مامان ونگار عسل مامان کمی برامون ما هم براتون
کف میزدیم نا گفته نمونه که بابایی هم با شما میرقصید (الهی قربون رقصیدن 3 تایی تون برم )من هم
ازشما ها فیلم میگرفتم بابایی هم کلی با کاراش مارو خندوند خاله سادات ومامان فاطمه از فرط خندیدن
پس افتادن دیگه کم کم هوا داشت تاریک می شد که وسایل وجمع کردیم وراهی خونه شدیم خیلی خیلی
به هممون خوش گذشت این هم از یه روز و یه خاطره قشنگ دیگه .
همسر عزیزوخوبم خیلی دوستت دارم تو بهترین همسر دنیایی
الهی هیچ وقت خنده رو از رو لبان خانواده ام نگیر ودر پناه خودت نگه دارشان باش ( آمین )
این مریم خانم من عینک مامان وبه چشم گذاشت
نگار جونم تازه از خواب بیدار شد
اخم نکن بهت نمیاد زیبا روی
قربونه قیافه قشنگت بشم فندق مامان
مریم ونگار ونرگس دختر خاله های ناز نازی
مریم ونرگس که با هم خلوت کردن
مریم وآبجی نرگس هر دو عاشق آب هستن
عاشقتم نرگس خاله دختر ریز نقش وقشنگ
اینم ماهی مریم ونرگس جون البته زمانی که زنده بود
مرسی شوهر خوبم که دلیل همهء خوشی ها وخنده هامون تو هستی
اگه هزارتا قلب هم بزارم بازم کمه