نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

نوروز 1394

1394/1/13 17:52
1,161 بازدید
اشتراک گذاری

عکس های زیبای عاشقانه و رمانتیک جدید

        سلام زنان کوچک من دلک من نگارم دلبرک من مریمم 

نازنین وبهترین وعزیز ترین وزیباترین مخلوق خدا دخترهای مه روی من ای همه کسای من هم نفسای من نور چشمی های من جون و روح وقلب واحساس وهستی مــــــــــامان

 

امروز مامان میخواد از خاطرات زیبای ایام عید براتون بنویسه

یه خبر خوش دارم  15.gif

چند روز مونده بود به عید یه خبر مسرور کننده شنیدیم 

آره خدا جون 6 سال انتظار ونظر ونیاز ما رو بی جواب نگذاشت وبعد 6 سال لطف ورحمت خدا شامل حالمون شد ویه  نی نی کوچولو تو دل زن دایی مینا گذاشته که این خبر حسابی دلمون رو شاد ولبمون رو خندون کرد به خصوص مامان فاطمه که دایی علی تنها پسرش هستش واین نی نی ناز تنها نوه پسریشه.

 

بریم سر اصل مطلب 

تحویل سال

جونم براتون بگه 2 ساعت مونده بود به سال تحویل من وبابایی شما دوتا دختر نازمون رو بردیم بیمارستان آخه تب کرده بودین ودکتر بعد از معاینه کلی شربت وآمپول براتون نوشت ولی بابایی دلش نیومد شما آمپول بزنید وبرای همین براتون آنتی بیوتیک رو جایگزین آمپول کرد خلاصه حسابی حالمون گرفته شد وقتی برگشتیم خونه من زودی درمان رو شروع کردم وخدا رو شکر زیاد حالتون بد نشد یه 15 دقیقه قبل از تحویل سال وقتی خواستم سفره کوچولوی 7 سینمون رو بچینم شما عروسکام اومدید وبهم کمک کردید 

اینم سفره کوچولوی هفت سین 

بعدشم من وشما فسقلی هام با آب وقران رفتیم بیرون اتاق تا مارمر سال نو بشیم وقتی که سال تحویل شد همگی دور سفره هفت سین  نشستیم وشما مرمری برامون سوره توحید رو خوندی وشما نگاری که فکر کردی تولدت مبارکه شمع رو فوت کردی مامان هم برای همهءاعضای خانواده آرزوهای قشنگی کرد بعدشم ماچ وبوس آبدار از مامان وبابا هدیه گرفتین به اضافه وجه نقد خلاصه چهار تاییمون جمعمون جمع بود  بعد از کمی هم چون دیر وقت بود لالا کردیم .

روز وشب اول عید

صبح وقتی که از خواب بیدار شدیم صبحونه خوردیم وبعد مامانی لباسهای عیدتون رو تنتون کرد وآماده شدیم و رفتیم خونه مامان فاطمه دایی علی اینا وخاله جون اینا هم اونجا بودن خاله جون از دیدن شما وروجکا که براتون بزک دوزک کرده بودم خیلی خوشحال شد وماچ مالیتون کرد کم مونده بود قورتتون بده شما مریم ونگار مامان با اون زبون شیرینتون تند وتند میگفتین عیدتون مبارک عیدتون مبارک بعدشم مامان فاطمه وآقا جون وبه ترتیب....ماچ وبوس وبغل ودور هم رو ایون نشستیم مامان فاطمه برامون پای وشیرینی آورد وازمون پذیرایی کرد بعد از اینکه شما دخترهای ناز نازی ونرگس جون کامتون رو شیرین کردین رفتین تو حیاط ومشغول بازی شدین ما هم دور هم گپ زدیم وآقا جون هم برای همهء ما دعای خیر کرد خلاصه حسابی دور هم جمعمون جمع بود وبعد از کمی مامان فاطمه سفره ناهار رو پهن کرد برای ناهار هم برامون مرغ همراه با تودلی وبرنج زعفرونی وترشی وماست وسبزی و...تدارک دید که حسابی بهمون چسبید کمی بعد از غذا هم مامان فاطمه برامون میوه وآجیل آورد و برای شما نوه های گلش هم پسته وفندق مغز کرد وبراتون تو ظرف ریخت وداد دستتون تا حین بازی بخورید بعدشم آقاجون ومامان فاطمه به شما مریم ونگار ونرگسی عیدی دادن (دستتون درد نکنه پدر بزرگ ومادر بزرگ جون)و باز هم دور هم گپ زدیم وگل گفتیم وگل شنفتیم شما وروجکا هم که دست از بازی بر نمی داشتین  تا اینکه دم غروب ما از همه خداحافظی کردیم وراهی خونه مامان مریم شدیم تا شب رو اونجا دور هم بگذرونیم وقتی رسیدیم خونه مامان مریم عمو شیرزاد اینا وخاله مهری اینا ونازنین جون هم اونجا بودن ماچ ماچ وتبریک سال نو ودور هم نشینی

 شما مریم ونگاری هم با پسر عمو هاتون شروع به بازی وشیطنت کردین وگاهی هم با هم ناسازگاری میکردین تا این که مامانی سفره شام رو پهن کرد وبرای شام هم یه لوبیا پلو خوش مزه برامون درست کرد (مرسی مامان مریمی )بعد از صرف شام هم دور همی گپ میدیم وچای خوردیم وکلی هم عکس انداختیم مامان مریم گفت که از شما چهارتا وروجکا عکس بندازیم که بفرسته برای خاله آذر که تو آلمان زندگی میکنه ولی مگه شما یه جا بند میشدین من با هزار زحمت این عکس نچندان خوب رو ازتون انداختم

اینم نوه های مامان مریم

 

دیگه ساعت از نیمه شب گذشت وما هم خسته بودیم وخواستیم که برگردیم قراربر این شد که  بابایی ما رو برسونه خونه وخودش برگرده تا با عمو شیرزاد برن ماهی گیری .

دوم عید

روز دوم ما تا لنگ ظهر خوابیدیم و بعد از اون هم یه صبحانه ناهاری خوردیم وکل روز رو تو خونه گذروندیم 

روز سوم 

روز سوم هم وقتی از خواب بیدار شدیم یه صبحونه مختصر خوردیم وبرای ناهار راهی خونه خاله سادات شدیم دایی علی اینا وآقا جون ومامان فاطمه هم بودن خلاصه وقتی رسیدیم جمعمون جمع شد وماچ وبوس وتبریک سال نو .....بعدش هم شما سه تا دختر ناز غیبتون زد رفتین تو اتاق نرگس جون وخانم شدین وبازی می کردین ما بزرگترها هم دور هم نشستیم وگپ میزدیم وخاله جون هم ازمون پذیرایی میکرد وتا این که زمان ناهار فرا رسید وخاله سفره ناهار رو پهن کرد برای ناهار برامون خروس محلی شکم پر وخورشت آلو همراه با برنج زعفرونی وسالاد و....تدارک دید که خیلی خیلی خوش مزه بود وچسبید (مرسی خاله هنرمند)بعد از ناهار هم آقایون دور هم گپ میزدن وما خانم ها هم با هم خلوت کردیم دور همی خانواده خیلی به آدم انرژی می ده بعد از ودسر و...بابایی با دوسش قرار باشگاه داشت وما راهی خونه خودمون شدیم عمو اکبر هم قبل از برگشتمون به شما وروجکا عیدی داد وبرگشتیم خونه.

روز چهارم 

روز چهارم تا حوالی ظهر خواب بودیم بعد از اون هم یه صبحونه مشتی بابایی برامون درست کرد وخوردیم وبعد از اون هم مامان یواش یواش کاراش رو انجام میداد آخه برای شب کلی مهمون داشتیم مامان فاطمه وآقاجون وخاله ونرگس اینا ودایی علی اینا برای شام قرار شد بیان خونمون شما مریم مامان که عاشق مهمون ومهمونی رفتنی بهم کمک می کردی تا خسته نشم حوالی ساعت 7 شب همهء کارام تموم شد وشام هم درست شد وبعدشم من لباساتون رو عوض کردم ومنتظر مهمونامون شدیم تا این که یکی یکی اومدن شما دوتا فندق مامان خیلی خوشحال بودین هم به خاطر اومدن مهمون وهم به خاطر ایام عید خلاصه وقتی جمعمون جمع شد منم چای وشیرینی آوردم واز همه پذیرایی کردم ودور همی نوش جان کردیم بعدشم کم کم سفره شام رو انداختم وشام خوردیم بعد از شامم هم کمی که گذشت آجیل ومیوه آوردم تا دور همی بخوریم و کلی هم عکس وفیلم به یادگار گذاشتیم تا حدود ساعت 12 با هم بودیم وبعدشم دیگه مهمونامون رفتن.

روزپنجم

روز پنجم با خاله سادات اینا ومامان فاطمه اینا قرار گذاشتیم که یه سر بریم خونه خاله ها(خاله های مامان )اول از همه رفتیم خونه خاله زهرا  خاله کمی کسالت داشت ولی با اون حالش کلی شما دخملا رو ماچ مالی کرد وقربون صدقتون رفت شما مریم ونگاری ونرگسی رفتین اتاق طاها کوچولو وبا اسباب بازیهاش بازی میکردین وسرتون حسابی گرم بود ما هم با خاله جون گپ می زدیم ولی زیاد نموندیم آخه باید چند جای دیگه هم می رفتیم واسه همین زحمت رو کم کردیم وراهی خونه نیلوفر (دختر خاله مامان)شدیم نیلو تازهگیها نی نی به دنیا آورد وما هم بیشتر به خاطر همین راهی خونش شدیم وقتی رسیدیم مانی کوچولو در رو باز کرد بعدشم نیلو اومد دم در و از دیدن همهء ما خیلی خوشحال شد بعد از ماچ وبوس وتبریک عید خواست ازمون پذیرایی کنه که ما نذاشتیم آخه بچه کوچیک داشت واذیت میشد واسه همین کمی نشستیم وبعدش خواستیم که برگردیم اما بازیگوشی شما سه تا دختر شیطون ومانی گل کرده بود واسه همین کمی بیشتر موندیم تا بازی شما با ماهی قرمزها تموم بشه و بعد از اون راهی خونه خاله رقیه شدیم (خاله مامان )خاله رقیه خیلی خون گرم وصمیمی هستش واسه همین خونشون خیلی بهمون خوش میگذره بعد از ماچ وبوس و....دور هم نشستیم واز خاله خواستیم پذیرایی نکنه ولی خاله تو کتش نمی رفت وبه زور پذیرایی کرد دختر خاله فاطمه هم اونجا بود واز اونجایی که خیلی بچه دوست داره شما ها رو دور خودش جمع کرد ونمی دونم که چه قصه ای براتون میگفت یه یه ساعتی اونجا موندیم وبعد از اون راهی خونه دایی علی شدیم دوباره سلام وماچ و...ودور هم نشستیم وزن دایی برنج رو دم آورده بود دایی هم جوجه رو خوابونده بود تو ادویه وزعفرون منم هم سالاد درست کردم وخاله هم سفره رو چید وبابایی ودایی جون هم تو حیاط کباب درست کردن ودور هم ناهار خوردیم بعد از ناهار هم کمی استراحت کردیم وعمو اکبر وآقا جون یه چرتکی زدن وما هم دور همی سریال تماشا می کردیم بعد از این که آقا جون اینا بیدار شدن دور هم چای وشیرینی خوردیم ودایی هم آجیل و...آورد وازمون پذیرایی کرد

اینم یه عکس از مریم ونرگس خونه دایی علی

تا حدود ساعت 5 عصر خونه دایی بودیم وبعد برگشتیم خونمون برای شب هم بابایی گفت بریم دریا یه دوری بزنیم من هم قبول کردم رفتنی بابایی برامون چاقالا بادوم خرید وتو ماشین خوردیم شما دخترهای ناز من خیلی خیلی چاقالا دوست دارین خلاصه رسیدیم دریا هوا سرد بود واسه همین پشوندمتون رفتیم کنار ساحل وبابایی برامون آش دوغ خرید واونم زدیم به بدن آخه شما که از هر چیزی بگذرین از آش نمیگذرین

اینم وروجکای من در حال خوردن آش

بعد از اون هم لب ساحل عکس انداختیم و شما نگاری هم یه دستی به ماسه ها زدی وخواستی بشینی زمین وبازی کنی که زودی از اونجا رفتیم وقتی خواستیم  برگردیم شما مریم مامان هوس بلال کردی وبابایی هم براتون بلال خرید ونوش جان کردین ودیگه از سرما دستای مامان یخ کرد وزودی راهی خونمون شدیم .

روز ششم

روز ششم تا ظهر خونمون بودیم بعد از ظهر بابایی رفت باشگاه وحوالی مغرب اومد ما سه تا خانمها هم کم کم حاضر می شدیم که برای شب بریم خونه خاله مهری خلاصه ساعت 8:30 شب راهی خونه خاله شدیم وقتی رسیدیم همه اونجا بودن مامان مریم اینا وعمو شیرزاد اینا ونازنین ومحمد دایی رضا وزن دایی حلیمه وفرانک وعمو مسعود خلاصه ماچ و بوس وتبریک سال نو .....از اونجایی زن دایی حلیمه وفرانک یه دو سالی میشد شما مرمری ونگاری رو ندیده بودن از دیدنتون تعجب کردن آخه باورشون نمی شد که شما همون فسقلی های دو سال پیشین خلاصه سفره شام پهن شد وخاله جون هم برای شام یه غذای فوق العاده تدارک دید چلو گوشت که برنجش هم کشمش زعفرونی بود همراه با سالاد وسبزی و....خیلی خیلی خوش مزه بود (مرسی خاله جون )بعد از صرف غذا هم نشستیم وگپ میزدیم بعد از کمی هم عکس انداختن شروع شد وکلی عکس انداختیم

اینم مریم وطاها ومامان مریمشون

وخیلی شب خوبی رو کنار هم سپری کردیم البته شما مریم وطاها کمی ناسازگاری کردین که بابا ممی مهارتون کرد و اما شما نگاری مامان که همش خانمی میکردی واذیتم نکردی خودت رو با هر چیزی سر گرم میکردی بعدشم خاله جون برامون چای ریخت وازمون با میوه و..پذیرایی کرد وبه همون عیدی داد حدود ساعت 12 دیگه همه کم کم راهی خونمون شدیم وبابایی ومحمد هم قرار شد که برن تهران تا بابایی دوستاش رو ببینه و برای این که  تنها نمونیم بابایی  مامان فاطمه رو آورد خونمون تا شب پیشمون بمونه .

روز هفتم

روز هفتم هم کل روز خونه موندیم وجایی نرفتیم آخه بابایی  تهران بود .

روز هشتم

روز هشتم بابایی صبح از تهران برگشت وفقط یه روز اونجا بود وقتی هم که اومد خیلی خسته بود ومنم برای این که بیشتر بخوابه شما دلبرکام رو به زور تا حدود ساعت 2 عصر توی رخت خواب نگه داشتم تا این که بابایی سیر خواب شه وقتی که بابا جون بیدار شد یه صبحونه گرم دور هم خوردیم وبعدشم یه لیست خرید به بابایی دادم تا برای خونه خرید کنه هنوز یه نیم ساعتی از رفتن بابایی نگذشته بود که دایی علی وزن دایی سوسن وخاله صدیقه وآقای احمدی اومدن خونمون عید دیدنی (خاله ودایی مامان)منم با چای تازه دم وشیرینی ومیوه و.. ازشون پذیرایی کردم وکمی گپ زدیم وکمی هم مامان فاطمه ودایی اختلاط کردن و دایی هم گفت که زیاد نمی تونن بمونن وباید برن جایی واسه همین هم زود رفتن اما قبل از رفتن خاله وزن دایی به شما وروجکام عیدی دادن وماچ مالیتون کردن شما نگاری هم برای خاله صدیقه دلبری کردی ودل خاله رو بردی براش بوس می فرستادی واونها هم رفتن .

روز نهم

روز نهم هم تا حدود ساعت 8 خونه موندیم تا این که بابایی از باشگاه اومد وبعد از شام رفتیم خونه آقا نقدی اینا آقای نقدی وخانمش از دیدنمون خیلی خوشحال شدن وخیلی هم احترام گذاشتن

اینم مریم کنار سفره هفت سین خانم نقدی اینا

تازه مهمون هم داشتن بعد از کمی که موندیم وقتی داشتم یواشکی به بابایی میگفتم که بریم خانم نقدی متوجه شد وخیلی ناراحت شد وگفت اگه بخواید برید باهاتون قطع رابطه میکنم یه جورایی تهدید کرد ما هم موندیم بعدشم شما مریم مامان رو بغل کرد وکلی ناز ونوازشت کرد وماچ مالیت کرد شما نگاری هم با آقای نقدی خیلی جور بودی وهمش براش ناز میکردی خلاصه این که خیلی دوستون دارن یه یه ساعتی که گذشت مژگان دختر خانم نقدی سفره شام رو پهن کرد و با هزار اصرار دور هم شام خوردیم بعد از شام هم مهمونهاش رفتن وما موندیم وخانواده آقا نقدی دور هم خیلی گپ زدیم وخاطره گذشته ها رو گفتیم شما وروجکا هم کم آتیش نسوزوندین هر وقت خواستم صداتون کنم وبنشونمتون کنارم خانم نقدی اینا نذاشتن وهمش میگفتن چیکارشون داری وکلی هم لی لی به لا لاتون گذاشتن تا حدودا"ساعت 1 بعد از نیم شب اونجا بودیم وخیلی هم بهمون خوش گذشت وقتی خواشتیم برگردیم خانم نقدی بهتون عیدی داد وماچ مالیتون کرد وازمون قول گرفت که بازم ببریمتون اونجا وبرگشتیم خونمون.

روز دهم

روز دهم تا ظهر خونه بودیم وبعد از ظهر هم با خاله سادات اینا قرار گذاشتیم که بریم خونه بقیه خاله های مامان زینب خلاصه قرار بر این شد که اول بریم خونه خاله صدیقه وقتی رسیدیم خاله وآقای احمدی ومهتاب وبچه هاش وفاطمه جون خونه بودن شقایق ومحمد از دیدنتون خیلی خوشحال شدن ووقتی شما سه تا دختر خاله افسانه ای رو دیدن می خندیدن سلام وماچ و...ودور هم نشستیم خاله صدیقه خیلی خانم مهربون وآرومی هستش وآدم تو خونشون حس خوبی داره خیلی بهمون احترام گذاشتن وازمون پذیرایی کردن شما مریم ونگار جون ونرگسی رفتین توی اتاق شقایق ومشغول نقاشی کشیدن شدین وکمی هم محمد کوچولو سر به سرتون میذاشت واذیتتون میکرد ولی در کل باهاتون کنار می اومد خلاصه شما فسقلی ها فقط با خودتون وفت گذروندین خدا رو شکر سراغ ما نیومدین ما بزرگترها هم با خیال راحت گپ میزدیم و با هم خوش بودیم بعد از کمی هم خداحافظی کردیم ورفتیم خونه دایی مجتبی شما مریم مامان زنگ زدی ومهدی جون ومهدیه هم وقتی فهمیدن که شما نازنین ها هستین اومدن دم دربعدش نمیدونم کی غیبتون زد خلاصه رفتیم توی خونه وسلام و...دیدم شما وروجکا از همه زودتر کنار سفره هفت سین دایی اینا نشستین ودارین با ماهی قرمز مهدیه بازی میکنید زن دایی از دیدنمون خیلی خوشحال شد وگفت فکر کردم شما برای عید نمیاین خونمون خاله سادات جون هم گفت مگه میشد که نیایم بعدشم که دایی نمازش تموم شد وسلام وماچ وبوس و....و دایی هم گله کرد وگفت خواستم بهتون زنگ بزنم وببینم کجایید که تا حالا نیومدید خیلی خجالت کشیدم آخه یه کم برای عید دیدنی دیر شده بود ولی به هر حال رفته بودیم دیگه خلاصه زن دایی برامون چای آورد ومهدیه جون ومهدی جون هم ازمون پذیرایی کردن ودور هم گرم صحبت شدیم

منم این عکس رو از شما انداختم

شما مریم ونگار ونرگس ومهدیه جون هم رفتین توی اتاق مهدیه وداشتین معلم بازی می کردین وسرگرم بودین منم ازتون چند تایی عکس انداختم با یادگار بمونه بعد زن دایی به شما وروجکام عیدی دادو 30 تا هم تخم بلدرچین بهتون داد آخه دایی پرورش بلدرچبن داره بعد از کمی نشستن خداحافظی کردیم ورفتیم خونه خاله عزت ویه یه ساعتی رو هم اونجا گذروندیم برای شام خاله عزت هر چی اصرار کرد نموندیم آخه ما خواستیم بریم خونه مامان مریم وخاله جون اینا هم جای دیگه دعوت بودن وقتی خواشتیم برگردیم خاله به شما عزیزام ونرگس جون عیدی داد و ما هم برگشتیم.

روز یازدهم

روز یازدهم هم تا ظهر خونه بودیم وبعد از ظهر هم من به اتفاق شما مریم جونم کارای خونه رو انجام دادیم ومامان هم شروع به آماده کردن شام کرد آخه برای شب مهمون داشتیم مامان مریم اینا وعمو شیرزاد اینا وخاله مهری اینا وخاله اعظم قرار بود برای شب بیان خونمون وچون مامان دست تنها بود منت شما وروجکا رو کشیدم تا کمکم کنید شما مریم جونم که خیلی خیلی خانم شدی واقعا" کمک میکردی اما امان از دست شما نگاری که جای کمک کارم رو زیاد می کردی الهی قربونت برم فرشتهء من فدای سرت ناز گل من خلاصه برای شام هم بنا به خواستهء مهمونها غذای محلی درست کردم کدو پلو وخورشت بادمجون همراه با ناز خاتون وآش دوغ محلی وسالاد وسبزی و ماست لبو خلاصه شب شد ومهمونهامون تشریف آوردن و جمع هممون جمع شد منم با چای وشیرینی ازشون پذیرایی کردم وشما مریم ونگاری همراه با طاها واهورا توی اتاق  بازی میکردین البته بازی چه عرض کنم مثلا" بازی میکردین وما بزرگترها هم توی حال گپ میزدیم وخاطره تعریف میکردیم و...تا این که زمان شام شد ومنم سفره انداختم وبا کمک بقیه سفره رو چیدیم وشام خوردیم که همه از شامی که تدارک دیدم لذت بردن وخوششون اومد بعد از شام هم عمو صفر وزن عمو سهیلا اومدن خونمون ودور هم میوه وچای خوردیم وبابایی یه چند تایی کلیپ باحال تو فلش ضبط شده داشت وپخش کرد وخیلی هم لذت بردیم به خصوص مامان مریم که خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود وشما چهارتا شیطون هم گاهی سازگار بودید وگاهی هم ناسازگار واسه همین عمو شیرزاد اینا کمی بعد راهی خونه مامان مریم شدن ولی مامان مریم وعمه گیتی وخاله مهری اینا وعمو صفر اینا موندن وکلی دور هم خندیدیم وعکس انداختیم زن عمو سهیلا ومامان مریم از قدیما خاطره تعریف میکردن وماها رو میخندوندن ومنم دوباره چای تازه دم کردم وبا شیرینی دور هم خوردیم وگپ گپ تا حدود ساعت 1:30 شب وبعد از این که هممون خسته شدیم مهمونهامون رفتن بعد از رفتن مهمونها شما دختر ناز گلی من مرمری من ظرفهای شام رو برام خشک کردی وهمین طور قاشقها رو ومنم با کمک شما نگاری تو کابینت چیدیم وجا انداختیم ولا لا کردیم .

روز دوازدهم

روز دوازدهم تا غروب جایی نرفتیم وحدود ساعت 8 بابایی گفت که آماده شید میخوایم بریم شهر بازی شما عروسکام از ذوق داشتید بال در می آوردین آخه زمستون رو فقط دو بار رفتین شهر بازی خلاصه راهی شدیم و

مریم ونگار در شهر بازی به روایت تصویر

بعد از بازی کردن شما خوشگلام از شهر بازی اومدیم بیرون و رفتیم سر چهار راه بابایی برامون چاقالا خرید وبرای شام هم رفتیم ساندویچی وشام خوردیم وبعد از اون هم اومدیم خونمون هنوز 10 دقیقه از اومدنمون نگذشته بود که شما خورشید خانومام از فرط خستگی لالا کردین.

روز سیزدهم

صبح روز سیزدهم ساعت 9 ما از خواب بیدار شدیم ورفتیم خونه مامان مریم اینا تا با هم بریم گوهر باران (یه جایی هست که یه طرف دریا ویه طرف دیگه جنگل )وقتی رسیده بودیم مامانی همه چیز رو آماده کرده بود وبابا سالار هم چیده بود تو ماشین وما با بابا ممی راهی مقصد شدیم عمو شیرزاد اینا خیلی پیش تر رفته بودن تا جا بگیرن و مامان مریم وعمه گیتی هم موندن خونه منتظر خاله مهری شدن تا با اونا بیان خلاصه با ممی راهی شدیم از اونجایی که توپ مورد علاقت رو یادم رفت که بیارم وشما داشتی غصه می خوردی بابا ممی بین راه برای شما ونگار موچولو توپ خرید

تا باهاش بازی کنید ودوباره راهی شدیم تا به مقصد رسیدیم وقتی رسیدیم بابایی وعمو شیرزاد برای راحتی ماها چادر زدن و وبقیه هم یکی یکی اومدن مثل مامان مریم اینا نازنین وزن دایی مژگان ومحمد ودختر خاله مامان پروین خانم وخانوادش ومامان مریم هم برامون لقمه درست کرد وبا چای خوردیم البته صبحونمون بود وشما مریم ونگار به محض رسیدن به جنگل از پارک اونجا نهایت استفاده رو بردین وهمش در حال دور دور کردن بودین

مریم ونگار به روایت تصویر

بعد از کمی هم خانم نراقی دوست مامان مریم به ما ملحق شد وبرامون آش آورد که خیلی خوش مزه بودوهمگی نوش جان کردیم  وکمی بعد هم من وعمه گیتی وخاله نسترن رفتیم وپدالو سوار شدیم وکمی هم عکس انداختیم زمانی که برگشتیم دوباره همراه بابایی وعمو شیرزاد ومحمد و...رفتیم لب ساحل وکمی قدم زدیم ودوباره عکس انداختیم اونم هوارتا خلاصه زمانی که برگشتیم حسابی گرسنمون بود واسه همین مردها بساط کباب رو راه انداختن

اینم بساط کباب سیزده

وناهار دورهمی جوجه کباب وبرنج کره ای خوردیم بعد از ناهار مامان مریم شما مریم جون وطاها نوه های گلش رو برد تا چرخ فلک سوار شید

وسرتون روحسابی گرم کرد گرم کرد واز ممی بگم که ناجی ما در روز سیزده بود آخه اگه ممی نبود که به من وخاله نسترن خوش نمیگذشت از بس شما مریم وطاها آتیش می سوزوندین وهمو اذیت می کردین خلاصه ممی شما چهارتا نوه گلش رو برد لب رود وبراتون لاک پشت گرفت ویه نیم ساعتی شما رو با لاک پشت سرگرم کرد

اینم لاک پشت سیزده

بعد هم زمان خوردن کاهو وسرکه رسید وهمه دور هم نوش جان کردیم وقتی که داشتیم کاهو میخوردیم بابا ممی از کناریامون برامون یه سطل بزرگ آش گرفت ومن وعمو شیرزاد تهش رو در آوردیم وهمین که من داشتم چیز میز میخوردم شما نگاری رو پای مامان لالا کردی وخیلی خوشحالم کردی آخه میتونستم راحت تر باشم وبردمت تو چادر کنار اهورا خوابوندمت وبعدشم ما بزرگترها پاسور وبعد از اون هم وسطی بازی کردیم که خیلی بهمون خوش گذشت یه یکی دو ساعتی که گذشت شما وروجک مامان از خواب بیدار شدی وچون لج داشتی بابا ممی بردت گردوندت وآرومت کرد و

بقیه ماجرا به روایت تصویر

بعد از همه اینها عمو شیرزاد اینا زودتر رفتن چون کمی خسته بود اما ما تا غروب موندیم وکمی دور هم گپ زدیم وآتیش درست کردیم وشما مریم وبابا سالار رفتین با تفنگ چند تایی تر ونشون بازی کردین وبازم عکس انداختیم اما این بار خیلی خاص وشما نگار مامان هم همش دنبال ممی بودی و با ممی کمی لب ساحل گشتی و بازم شما مریم دوست داشتی دوباره چرخ وفلک سوار شی که بابایی بردشما رو تا سوار شی ودیگه وقتی داشت هوا تاریک میشد از همه خداحافظی کردیم وراهی خونه مامان مریم شدیم وشام رو اونجا خوردیم بعد از شام هم اومدیم خونه خودمون واز فرط خستگی زودی لا لا کردیم.

اینم از ماجرای سیزده 94                                                     

مریم ونگارعزیز تر از جونم 

امیدوارم همیشه شاد وشاد وپر از شور ونشاط باشید.

 

سالارم

همسر خوبم بخاطر این لحظه های شاد وخوش وبه خاطر وجودت تو زندگیمون ما سه تا ازت تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول من ودخترام قده تموم دنیا دوســـــــــــت داریم

     تو بهترین شوهر وبهترین بابای دنیایی

 

نوشته های عاشقانه بر روی عکس !!

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــ(¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ(¯´v´¯)ـــ (¯´v´¯) ــــــــــ (¯´v´¯)ــ(¯´v´¯)
ــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ (¯´v´¯)I love U...I love U...I love U(¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــ(¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ(¯´v´¯)ـــ (¯´v´¯) ــــــــــ (¯´v´¯)ــ(¯´v´¯)
ــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ (¯´v´¯)I love U...I love U...I love U(¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــ(¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ(¯´v´¯)ـــ (¯´v´¯) ــــــــــ (¯´v´¯)ــ(¯´v´¯)
ــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ (¯´v´¯)I love U...I love U...I love U(¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)

 ـــــــــــــــــــــــــــ(¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ(¯´v´¯)ـــ (¯´v´¯) ــــــــــ (¯´v´¯)ــ(¯´v´¯)
ــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ (¯´v´¯)I love U...I love U...I love U(¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــ(¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ(¯´v´¯)ـــ (¯´v´¯) ــــــــــ (¯´v´¯)ــ(¯´v´¯)
ــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ (¯´v´¯)I love U...I love U...I love U(¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــ(¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ(¯´v´¯)ـــ (¯´v´¯) ــــــــــ (¯´v´¯)ــ(¯´v´¯)
ــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ (¯´v´¯)I love U...I love U...I love U(¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)

 ـــــــــــــــــــــــــــ(¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ(¯´v´¯)ـــ (¯´v´¯) ــــــــــ (¯´v´¯)ــ(¯´v´¯)
ــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ (¯´v´¯)I love U...I love U...I love U(¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــ(¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ(¯´v´¯)ـــ (¯´v´¯) ــــــــــ (¯´v´¯)ــ(¯´v´¯)
ــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ (¯´v´¯)I love U...I love U...I love U(¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــ(¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ(¯´v´¯)ـــ (¯´v´¯) ــــــــــ (¯´v´¯)ــ(¯´v´¯)
ــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ (¯´v´¯)I love U...I love U...I love U(¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)

 ـــــــــــــــــــــــــــ(¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ(¯´v´¯)ـــ (¯´v´¯) ــــــــــ (¯´v´¯)ــ(¯´v´¯)
ــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ (¯´v´¯)I love U...I love U...I love U(¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــ(¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ(¯´v´¯)ـــ (¯´v´¯) ــــــــــ (¯´v´¯)ــ(¯´v´¯)
ــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ (¯´v´¯)I love U...I love U...I love U(¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــ(¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ(¯´v´¯)ـــ (¯´v´¯) ــــــــــ (¯´v´¯)ــ(¯´v´¯)
ــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــ (¯´v´¯)I love U...I love U...I love U(¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــ (¯´v´¯)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (1)

مامان مبینا
2 خرداد 94 17:05
زینب عزیز سلام منم بخاطر بارداری زندایی جون بهتون تبریک میگم وایشالله نینی صحیح وسالم ب دنیا بیاد به به چ عیدی معلومه ک حسابی خوش گذشته امیدوارم ک همیشه ب تفریح وخوشی باشه گلممممممممممممم ببوس دخملای نانازی رو
زیــنب (مامان)
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم خانمی از لطفت منم روی ماه مبینا جون رو می بوسم و دلم خیلی براتون تنگ شده بود