نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

ماجرای اربعین حسینی

1393/9/22 23:16
419 بازدید
اشتراک گذاری

                                  http://sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک ها

سلام دوردونه های من ناز دونه های من قشنگ ترین قشنگای من

امروزم یه روز دیگه از روزای قشنگ خداست که پر شده از یه ماجرای قشنگ

از اونجایی که نظر هر سال من وخاله سادات اینه که تا زنده ایم روز اربعین حسینی اگه خدا بخواد وقبول کنه آش نظری بپزیم 

بنا بر این ما حوالی ظهر که یه روز گرم وآفتابی بود رفتیم خونه مامان فاطمه تا با خاله اینا وزن دایی مینا ومامان فاطمه دور هم آش بپزیم سمانه خانم هم بود  وقتی رسیدیم خاله جون زحمت کشیده بود و بلشن آش رو بار گذاشته بود وبعد از ناهار حسابی سر گرم آش پختن شدیم اما شما وروجکا مریم ونرگس ونگار مشغول بازی کردن وخرابکاری بودین از اونجایی که مامان فاطمه وآقا جون عاشق شما وروجکان بهتون تو هم نگفتن که هیچ تازه تشویق هم میکردن که برید و هر کاری دوست دارید بکنید شما هم مثل بچه های حرف گوش کن رفتین دنبال خرابکاری خلاصه حدود ساعت 4 بعد از ظهر آش آماده شد خاله جون هم حین پختن کلی دعا از مفاتیح خوند  وما هم با نعنا وپیاز وسیر داغ تزیین کردیم وبه درو همسایه پخش کردیم اما شما بچه ها که عاشق آش وسوپ هستین مجال ندادین که سفره بندازیم زودی برای خودتون بشقاب آوردین وتو حیاط زیلو پهن کردین ومشغول خوردن شدین(نوش جــــونتون)

بعد از اون هم دوباره وسه باره و.............باره رفتین وسرگرم بازی شدین ما هم بعد از کلی خستگی دور هم نشستیم وگرم گپ زدن شدیم زن دایی مینا هم تو گوشیش یه چندتایی کلیپ جدید داشت وحسابی سر گرممون کرد بعد هم عمو اکبر وآقا میثم اومدن وبا بابایی و دایی علی دور هم جمع مردونه گرفتن وگپ مردونه میزدن مامان فاطمه هم برامون چای داغ وتازه دم آورد ودور هم خیلی چسبید بعد از اون هم بازم گپ وگپ تا این که بابایی گفت دیرمون میشه وباید برای شام بریم خونه مامان مریم ما هم با همه خداحافظی کردیم وراهی شدیم وقتی رسیدیم خونه مامان مریم ممی خواب بود چون تازه از سر کار اومده بود  مامانی وعمه گیتی کلی ماچ مالیتون کردن آخه از وقتی هوا سرد شد ما هفته ای یه بار هم به زور میتونیم بریم دیدنشون بیشتر تو خونه ایم خلاصه بعد از کمی خاله مهری وایلیا هم اومدن ومامان مریم هم سفره شام رو پهن کرد برای شام برامون لوبیا پلو با سبزی خوردن تازه وترشی و.....تدارک دیده بود که شما مریم من خیلی خیلی غذای مخلوط دوست داری وکلی هم غذا نوش جان کردی اما شما نگاری زیاد نخوردی آخه شما عزیز مامان هله هوله خوری وسیر بودی بعد از شام هم با خاله ومامان مریم خلوت کردیم وشما دوتا خواهر های افسانه ای کمی دلبری کردین بخصوص  شما نگار من که خاله رو کلی ماچ مالی کردی واز اونجایی که خاله مهری عـــــــــاشقته بغلت کرد وحسابی بوت کرد بعد هم رفتیم  تو اینترنت وبابایی برامون کلیپ های جالب وخنده دار گذاشت وحسابی دور هم سر گرم شدیم من وخاله ومامان مریم از فرط خندیدن دل درد گرقتیم حتی بابا ممی وقتی تجمع ما رو دور لب تاب عمه گیتی دید اونم مشتاقانه بالا سرمون وایستاد وتماشا میکرد خلاصه خیلی جمعمون گرم وصمیمی وخوب بود بعد از اونم کمی میوه وچای خوردیم وحدود ساعت یک بعد از نیمه شب بود که به خونه برگشتیم.

اینم از ماجرای یه روز خوب خدا.

مریم ونگارپاره تن من ضربان قلب مامان

http://sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک ها

از این که تو زندگی من وبابایی حضور دارین ما خوشحالیم وبه خود میبالیم

مریم ونگار 

دو رحمت الهی که تو دنیا  شامل حال من وبابا شده 

پسندها (5)

نظرات (6)

مامان 3جوجه طلایی
24 آذر 93 8:21
نذرتون قبول خانوم خانوما. الهی فرشته های زندگیتون زیر سایه ائمه همیشه شاد و سالم و با خدا باشن.
زیــنب (مامان)
پاسخ
سلام عزیزم مرسی قبول حق باشه ممنونم از اطفت خدا سه تا گل پسریاتو برای شما هم حفظ منه مرسی از این که به ما سر زدی
مامان 3جوجه طلایی
24 آذر 93 13:36
عزیز دلمی . منم شما را لینک کردم تا از تجربیاتتون استفاده کنم. سه قلو ها اولین تجربه مادر بودنم هستن
زیــنب (مامان)
پاسخ
سلام عزیزم خوبه خدا جوجه های کاکل زریتو برات حفظ کنه خیلی خوبه با هم بزرگ میشن وراحت میشی اما خوب الانا باید سختی زیادی رو تو نگهداری تحمل کنی که فکر میکنم خیلی می ارزه
مامانی
24 آذر 93 14:32
سلام خوبی مامان فرشته ها.نذری آشتونم قبول ایشاا....دوست جونی خواستم تشکر کنم از اینکه همیشه به من لطف داری وبه من سر میزنی روی ماهتو میبوسم التماس دعا
زیــنب (مامان)
پاسخ
سلام عزیزم قبول حق باشه خواهش میکنم دوستی یعنی همین دیگه منم روی ماهتون رو می بوسم عزیز دلم
مامان مبینا
27 آذر 93 21:38
سلااااااام زینب جون نذرتون قبول باشه ایشالله بوووووووووووووووووووووووووس واسه دخملا ومامان مهربونشون
زیــنب (مامان)
پاسخ
سلام مامانیمبینا مرسی عزیزم خدا قبول کنه منم روی ماه دخملتو میبوسم
مامان مبینا
29 آذر 93 18:28
من عاااااااااااشق دخملای نازتون شدمه خدا نگه دارشون باشهسلام خانمی مرسی از این که به دخترام لطف داری خدا مبینا جون رو هم برای شما حفظ کنه آمین
❈ کوثر❈
11 دی 93 13:41
___♥♥♥ __♥♥_♥♥ _♥♥___♥♥ _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥ _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥ _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥ __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥ ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥ ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥ ____♥♥___♥♥__♥♥ ___♥___________♥ __♥_____________♥ _♥_____♥___♥____♥ _♥___///___@__\\__♥ _♥___\\\______///__♥ ___♥______W____♥ _____♥♥_____♥♥ _______♥♥♥♥♥ سلام وب شماعالیه من وقتی عکس کودک شمارو میبینم فکر میکنم اجی وبرادر خودمه راستی به وب منم بیایید واگه موافق بودیید تبادل لینک هم بکنیم مرسی
زیــنب (مامان)
پاسخ
سلام عزیزم مرسی از نظر دلنشینت بله که موافقم من شما رو لینک کردم امیدوارم دوست جونی های خوبی برای هم باشیم