نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

گردش عید فطر

1393/5/7 13:20
301 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گوله نمکام خوشگل  دخترهای نازنازی مامان               امروزم مامان براتون یه خاطره قشنگه دیگه داره

روز سه شنبه صبح زودتر از هر روز دیگه از خواب بیدار شدیم ورفتیم خونه مامان مریم اینا تا همگی به اتفاق هم برای عید فطر بریم خوش گذرونی البته فقط ما نبودیم خاله مهری اینا وزن دایی مژگان اینا ودوست مامان خانم نراقی ودختر دایی مامان خاله پروین هم بودن اول رفتیم پارک شهید زارع اما بارون خدا نذاشت تا ما موندگار بشیم پس  تصمیم گرفتیم که بریم لب دریا وآلاچیق بگیریم بابایی هم یه دوست اونجا داشت بنابراین آمار دقیق از آب وهوای اونجا گرفت ودوتا آلاچیق هم رزرو کرد وراه افتادیم هوا خیلی خوب بود بادهای سرد وخنکی هم از سمت دریا می اومد اول از همه مامان مریم سفره پهن کرد وصبحانه خوردیم بعد از صبحانه شما دخترهای خوش گذرون مامان رفتین رو ماسه های خشک ساحل وکلی با هم بازی کردین وبرای خودتون گودال حفر می کردین بعدشم بابا ممی شما خانم خانما رو برد تو پارک و کمی تاب وسرسره بازی کردین منم تا شما وروجکا سرتون گرم بود با خانم نراقی ونازنین ونیلوفر رفتیم بازار الماس ویه دوری  زدیم چندتا چیز کوچولو خریدیم و برگشتیم ودور هم نشستیم وبابایی ومحمد وایلیا و....مشغول بازی بودن وما مامانا هم دور هم میوه می خوردیم وحرف میزدیم اما شما پسقلی ها چه کار میکردین؟ دست از ماسه بازی بر نمی داشتین با ممی لب ساحل دور میزدین وبازی می کردین چند بار هم لباساتون رو خیس وکثیف کردین که اونم فدای سرتون بعداز همهء اینا دیگه وقت ناهار بود که بابا سالار وممی برامون کباب کوبیده مشتی درست کردن  ومامان مریم هم سفره پهن کرد وای  برنج کته وترشی و.....خیلی خوش مزه بود وحسابی هم چسبید (دستتون درد نکنه باباهای کباب زن )البته نا گفته نمونه که ما همه کباب رو مهمون خاله مهری بودیم  (مرسی خاله جون )بعد از صرف ناهار بابا ومحمد وایلیا وعمه گیتی ونازنین ونیلوفر رفتن تا استوب هوایی بازی کنن شما مریم ونگار زیبای مامان هم همش میگفتین بازی بازی ولی نمیشد که بازی کنین آخه پاهای کوچولوتون درد می اومد ونمی تونستین بدویین بازم بابا ممی اومد و  شما وروجکا رو برد لب ساحل وکلی گردوند وقتی که اومدین شما نگار مامان حسابی خسته شدی واز فرط خستگی دیگه چشمای قشنگت باز نمیشد وزودی خوابیدی اما ای وای از دست تو مریم ...............اصلا"وقت رو از دست نمی دادی وخواب برات معنی نداشت مدام در حال گشتن بودی به قول خودت :مامان من عاشق دریام بعد از همهء اینا همگی بازی شجاعت یا صداقت راه انداختیم وکلی خندیدیم وبعدش کلی عکس با هم انداختیم وبعد از ظهر هم عصرونه خوردیم تا حدود ساعت نه شب با هم لحظات قشنگی رو گذروندیم اینم از یه عید قشنگ دیگه .

اینم نگار ناز مامان تو بغل ممی

اینم یه عکس دسته جمعی

این لوسی با واق واقش خیلی مریم منو ترسوند

اینم مریم جونم ودوستش نیلوفر

مریم ونگار

    بوس ای دخترهای عزیز تراز  جونم قربون شکل ماهتونبوس 

بوسبوسبرم قربون دنیای قشنگ وپر از شوروحالتون برم بوسبوس

    بوسبوسبوسبوسمن همهءخوشی ها وزیبایی های دنیا رو بوسبوسبوسبوس

        بوسبراتون آرزو دارم نه برای الانتون بلکه برایبوس

  بوسبوسهمیشه واز خدا میخوام این خنده های ملیح رو هیچ بوسبوس

     بوسبوسبوس  وقت ازلبای قشنگتون  نگیره الهی الهی بوسبوس بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)