جزیره آشوراه ده (بندر ترکمن)
بازم سلام گل دخترام سوی چشام هدیه های آسمانی گوهر های جاودانی دردتون به جونم
امروزم یه روز دیگه از روزای خداست که مامانی اومده تا یه خاطره قشنگ ودوست داشتنی دیگه رو براتون به یادگار بذاره
پنج شنبه شب عمو شیرزاد به بابایی زنگ زد وگفت که بیا با هم بریم بندر ترکمن فردا شب برمی گردیم بابایی هم چون حوصلش سر رفته بود قبول کرد عمو اینا از ما زودتر راه افتادن ما چون باید اول مامان فاطمه وآقا جون رو می رسوندیم خونشون یکی دو ساعت بعد حرکت کردیم حدودساعت یک ونیم دو صبح رسیدیم به بندر ترکمن عمو شیرزاد یه خونه اجاره کرده بود وبعدش هم اومد وسط شهر دنبال ما وبا هم به خونه اجاره ای رفتیم وقتی رسیدیم شما چهار تا وروجک با هم بازی میکردین وخوب بودین ولی بعد از کمی سر عروسک پلنگ صورتی قشقرقی راه انداختین که بیا وببین من وخاله نسترن هم بردیمتون تو اتاق خواب وبراتون جا انداختیم وبا هزار زحمت سه تاتون رو خوابوندیم وکمی هم با هم گپ زدیم شما مریم خانم خیلی اذیتم کردی ونمی خوابیدی وهمش بابا بابا می کردی بابایی هم که با عمو شیرزاد گرم صحبت بود مجبور شد تا شما رو بزاره رو پاش اما شما بازم بهونه می اوردی خلاصه ما هم مجبور شدیم که چراغ رو خاموش کنیم وبخوابیم تافرداش که حوالی ظهر از خواب بیدار شدیم وظهرانه خوردیم ووسایلمون رو جمع کردیم وبار ماشین کردیم وبه سمت بازار ترکمن ها به راه افتادیم وقتی که رسیدیم همگی یه گشتی تو بازار زدیم تا شاید از چیزی خوشمون بیاد وبخوایم بخریم که فقط برای شما دوتا کوچولوهام یه چیز کوچیک خریدیم
یه حباب ساز برای شما مریمی ویه جغ جغه برای شما نگاری وبعد از گشتن تو بازار به سمت اسکله به راه افتادیم که قبل از اون من از شما دوتا وروجک این عکسا رو انداختم
الهی قربون قد وبالات برم من
اینم شمایی مریمی که میترسیدی وایستی عینکتم به چشات نمی زدی
هوا خیلی گرم وسوزان بود به خاطر همین هم عمو شیرزاد برامون بستنی قیفی خرید (دستت درد نکنه خان عمو)تا بخوریم بعد از خوردن بستنی رفتیم اسکله واز اونجا هم سوار قایق موتوری شدیم وبه جزیره رفتیم
اینم عکس از مریم ونگار تو قایق
آهای نگاری یه نگاه اگه بهم مینداختی بد نمیشد
وقتی به جزیره رسیدیم من شما فندق مامان نگار بلا رو گذاشتم زمین تا لباست رو عوض کنم یه یهو شما پریدی تو آب وقتی هم که بابایی خواست بیاردت بیرون زدی زیر گریه وجیغ ول دادی منم زودی لباساتون رو عوض کردم و به بدنتون روغن ویتامینه مالوندم وشما دوتا خواهر آب دوست پریدین تو آب وشروع کردین به آب بازی
این نگاری که عاشق آب بازیه
دورت بگردم دختر برنزه مامان قربون خنده ءقشنگت برم
اینم اهورا وطاها که سر بیل همش دعوا شون میشد الهی الهی
بعد از کلی آب بازی وشن بازی پوست دست وپاتون چروکیده شده بود ولی دست بردار نبودین وبابایی به زور از آب بیرونتون آورد و من لباساتون رو تنتون کردم ودوباره با قایق از جزیره به اسکله برگشتیم وخیلی هم گشنمون شده بود وقرار شد بریم وناهار بخوریم وقتی به شهر رسیدیم بابایی چشمش به دوغ شتر افتاد وهوس کرد تا مزش کنه بنابر این یه بطری خانواده خرید وآورد تا با هم بخوریم من بدم نیومد ولی زیاد نخوردم عموشیرزاد وخاله نسترن دوست نداشتن ولی شما وروجکا وبابایی خیلی خوشتون اومد وکلی نوش جان کردین خلاصه برای ناهار بیشتر رستوران ها وکبابی ها وساندویچی ها بسته بود تا این که عمو شیرزاد یه ساندویچی پیدا کرد وبرای همه همبرگر سفارش داد (مرسی عمو جون )بعد از صرف غذا به سمت خونه مامان مریم به راه افتادیم کناره های جاده عمو واستاد وبرامون تمشت جنگلی خرید که بازم شما مریمی دوست نداشتی واما شما نگار فندقی به ما مجال خوردن ندادیوهمش رو نوش جان کردی وقتی رسیدیم خونه مامان مریم از فرط خستگی انرژی نداشتیم اما مامانی با قرمه سبزی خوش مزش به ما جون داد بعد از صرف شام ما زود به خونمون برگشتیم آخه بابایی خیلی خسته بود ومی خواست صبح بره سر کار اینم یه خاطره قشنگ برای دخترای خیلی قشنگ .