نگار جوننگار جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
پیمان مهرمامان وباباپیمان مهرمامان وبابا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه سن داره
مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

.:♥♥فرشتــه های آســمونی♥♥:.

بعد از مدتها دیدن این وبلاگ و خوندن خاطرات خنده به لبام میاره

آخ جون خرید بازم آخ جون تولد

1392/12/16 13:46
678 بازدید
اشتراک گذاری

منو عشقمسلام موش موشی ها فسقلی ها ای گل های باغ زندگیممنو عشقم

امروز مامان اومده تا براتون یه خاطره دیگه رو به ثبت برسونه

روز جمعه وقت بابایی از سر کار اومد ناهارمون رو خوردیم ومن شما وروجک هامو زودی آماده رفتن به خونه ممی کردم آخه از چند روز قبل برای خرید روز جمعه بر نامه ریزی کرده بودیم و قرار شده بود تا عمو شیر زاد اینا هم بیان تا به اتفاق خاله نسترن به خرید بریم وقتی رسیدیم خونه بابا ممی بعد از سلام وماچماچواحوال پرسی من وشما مرمری وخاله نسترن وطاها وعمه گیتی ومامان مریم قرار شد بریم به بازار ترکمن ها ونگار کوچولوی مامان شما هم قرار شد بمونی پیش ممی بابا سالار هم پیشت موند خلاصه مامان مریم به آژانس به من زنگ بزن وراهی بازار شدیم تو بازار اولین خرید رو مامان مریم برای تو دختر گلم  کرد

 

و جفت جوراب قشنگ برات خرید ویه تل سر وسنجاق سر صورتی ناز و یه لاک خوش رنگ و یه انگشتر و چند تا هم کش مو اینا هاش

و در آخر هم این به قول شما دختر شیرین زبونم تخ تخیرو برات خرید

بعدش هم من وشما دختر گلم دوتایی مادر ودختر رفتیم ومن برای شما دختر گلم یه بلوز وشلوار صورتی و برای نگاری هم یه بلوز ناز خریدم وکمی هم برای خودم وبابایی خرت وپرت خریدم وقتی که گشنت شد من برات یه نون شیرمالی محلی خریدم تا نوش جان کنی بعد از کمی هم مامان مریم با شیر وکیک به سراغ شما وطاها اومد فکر کنم دیگه سیر سیر شده باشین   بعد از کلی گشت وگذار از اونجا به مرکز خرید یالیت رفتیم ومن بازم برای شما وروجکا چند تا دونه لباس و  کمی هم برای خودم خرید کردم نا گفته نمونه که مامان مریم خواست براتون یه عروسک مار بخره ولی از شانس شما اسباب بازی فروشی بسته بود ومامان مریم بهتون گفت که یه وز دیگه براتون میخره و بعد از این که خریدهامون تموم شد حدود ساعت 8به خونه مامان مریم برگشتیم و از اونجایی که همگی خیلی گشنه بودیم مما مریم زودی سفره شام رو پهن کرد آخه مامان مریم کد بانو بزرگیه چون غذاش از قبل آمده بود اونم چه غذایی فسنجون چرب وچیلی وبرنج که خیلی حال داد (دستت درد نکنه مامانی )بعد از صرف شام وکمی دور هم نشینی وگپ زدن یه جشن کوچولو خودمونی هم برای بابا ممی گرفتیم آخه تولد ممی جون بوده بابا ممی 53 ساله شده (تولد ت مبارک بابا ممی)امید وارم تولد 120 سالگیت رو جشن بگیریو اینم کیک تولد بابا ممی که بابا سالار جون خریده (دستت درد نکنه باباجون جونی )

و دور هم عکس انداختیم و چای وکیک تازه خوردیم و بعدش شما مریم مامان وطاها رفتین تو اتاق خواب ومنم براتون با چادر خونه درست کردم وکلی خاله بازی کردین اونم با سر وصدای زیاد ولی بهتون خوش گذشت شما مریم مامان عاشق خاله بازی هستی به خصوص وقتی برات چادر می زنم و شما نگاری که جیغ مریم رو در می اوردی همش میرفتی وبساط بازیشو بهم می ریختی و فقط ممی بود که می تونست کنترلت کنه در کل روز وشب خوشی رو شما دختر های ناز نازی گذروندین اینم یه خاطره دیگه از روزای خوش مخملهام .

 

 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

  مریم ونگارمامان              ای مایه صبر وقرار مامان                             با تمام وجودم دوستون دارم

              ای بزرگترین گنجینه های زندگیم

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)