بالشتم رو بده
سلام پرنسس مامان نفس مامان
امروز هم اومدم تا یه چیز دیگه رو به یادگار بزارم
بعد از ظهر امروز وقتی از خواب بیدار شدی احساس کردم بالشتت کدره ونیاز به شستن داره به خاطر همین بالشت وپتو بهارت رو گذاشتم تو ماشین لباس شویی و روشنش کردم وقتی شما فندق مامان اومدی وبالشتت رو تو ماشین دیدی دوییدی سمت مبل وزدی زیر گریه واون مرواریدای قشنگ چشات شروع به ریختن کرد
بابایی خیلی دلش برات سوخت وواسه همین بغلت کرد وگفت بشین کنار ماشین تا بالشتت رو بشوره وزودی بهت میده بعد هم زد رو ماشین لباس شویی وگفت :ماشین بد چرا بالشت دخترم رو قورت دادی
الهی قربون اشکات برم که منتظر نشستی
اینجام همش اشاره به بالشتت می کردی ومی خواستیش
الهی دورت بگردم که می دونی چیا مال تو هستش و احساس مالکییت میکنی
من وبابایی کلی از کار امروزت خندیدیم وقربون صدقت رفتیم عزیزدل من اینم برات بمونه یادگاری .